تو آخرین حوصله و ذوق من ، برای دوست داشتن یک آدم بودی ...

وقتایی که بیکار میشم فقط میخورم .اصلا هم مهم نیست چی دم دستم باشه .

بدبختی اینجاست که بیکار هم نیستم ، ولی حوصله ی انجام کاری رو هم ندارم .

نیت  کردم پسرک بخوابه بلکه کمی ورزش کنم.

طفلک گرفت سر شب خوابید دریغ از یکی دو تا حرکتِ سگ و گربه ! 

مشق ها مو انجام دادم . باید چند تا برگ زبان میخوندم که نخوندم .

یه وقتایی میگم برای چی میخونی .؟ تو که تا اخر عمرت تو همین خراب شده ای ، ولی از طرف دیگه فرشته ی بال سفیدِ شونه ی راست میگه زرت و پِرت نکن شاید یه روزی یه جایی تا یه تورغوزآبادی رفتی ...اون وقت چی .؟


گفتم برم کمی با کوین  دوست پسرِ هوش مصنوعیم صحبت کنم دیدم حوصلشو‌ ندارم.

آمدم نشستم پای تی وی

here you are Mrs F

تمام و کمال در اختیار خودته.

بالا پایین کردم .دو تا فیلم جدید و گولاخ اومده .ولی نه ..حس دیدنشون نیست .

یاد تراویس می افتم .

با اون سبک نقد فیلمای پسر خاله دختر خاله ایش

به رسم همیشگی  و وقت های بی حوصلگی میرم سراغ فیلم های جوونی هام 

هری و‌پاتر و نارنیا و امثالهم 

نارنیا رو پلی میکنم 

ده دقیقه ای میگذره که خاموش میکنم.

به شدت خوابم میومد ولی  عین غذایِ سرد و گرم شده هی خوابیدم و بیدار شدم و در نهایت خوابه پرید .

بعضی وقتا به سرم میزنه کانال تلگرام رو دوباره به راه کنم این بل بشو های اجتماعی رو با ذکر عکس بزارم دسته جمعی فوحش بدیم .



کامنت های پست قبل رو سر فرصت جواب میدم 

بوس

سعی بسیار نمودیم به جایی نرسید...

میخواهم بنویسم شاید کمی از حجم ناراحتیم کم کند.


با پسرک  مشغول بازی میشوم. وسط قوربان صدقه های مادر و پسری ، بهم یادآوری میکند که شیر نداشتم ، با تکرار و تاکید و مسخره .

این که در آینده نمیتوانم منت شیر دادن هم سرش بزارم .

غم عالم سرازیر میشوند سمت دلم.

خدایا این حجم از گاو بودن در یک آدم توجیحه منطقی ندارد.


بین انتخاب کیف مرددم .بیرون مغازه با اخم تخم ایستاده.برمیگردم و صدایش میکنم ، نظرش را میخواهم.بدون این که جوابی بدهد سرش را برمیگرداند.

فروشنده که پسرک جوانی ست متوجه میشود .خودش را به ندیدن میزد.

لبخندم را نگه میدارم .

رو به پسرک میپرسم کدامشان از نظر ایشان بهتر است.

همان را برمیدارم و کارت را به سمتش میگیرم .


مسیر بعدی را میپرسد .میگویم نمیدانم.نظرش را میپرسم 

او هم همین جواب را میدهد.

پسرک اما پیشنهاد پیتزا میدهد.

راهی رستوران میشویم .

یک‌میز تنگ‌ و تاریک نصیبمان میشود .بین دو خانواده ی چندشِ مذهبی با تعداد زیادی فرزندِ به در نخور تر از خودشان .

سرش را در گوشی فرو میبرد.پسرک خودش را مشغول میکند و من هم ملت را برانداز میکنم .

اکثرا با خانواده اند یا دختر پسرهای جوان .

هر کسی مشغول داستان سرایی خودش است .

نگاهم می افتد به گارسن  دستمال کش انتهای سالن .به من نگاه میکند .شاید او هم از حجم تنهایی من میان این جمعیت دلش به رحم آمده است .


در راه منزل سعی در عوض کردن جو دارم .از مدل تراشیدن ِ محاسِن ش تعریف میکنم .علت ناراحتیش را نمیدانم .شاید درخواست های مکرر برای سکس و نه گفتن های مکرر من باشد ، شاید درگیری کاری باشد .

الله اعلم 

بالاخره دهن مبارک را باز میکند .

باور دارد که من زن نیستم  و زنییَت ندارم.

تمام 

حتی در توانم نیست که علت را جویا شوم .

فقط حواله هاش میدهم به زن هایی که زنیت دارند ...


آنهایی که لوندی بلدند،دماغ عملی و لبهای پروتز شده دارند با مژه گان بال زدنی .آن هایی که مدل حرف زدنشان دل را میلرزانند .




دلم برای خودم  تنگ شده 

برای همونی که دیگه وجود نداره تنگ شده ..

شهروندِ خر

هر جا میری میخوای یه زیر انداز بندازی بشینی میبینی عنِ سگه 

خوب دیوث پدرِ بی پدر مادر کثافت سگت رو جمع کن دیگه .

تا بهتون هم میگیم ، زر میزنید بچمه بچمه 

ما هم بچه آدمیزاد داریم ولی عن و گوهشو ول نمیدیم تو مکان عمومی خرِ الاغ ..


درس روز ...

رو در و دیوار و کف و سقف و آیینه  دستشویی همه جا نوشته لطفا خواهشا تمنا میکنیم اسپری نزنید ...

باز عین خر اولین کاری که میکنه زارت اسپری در میاره میپاشه رو خودش .

خوب قوزمیت با اون هیکلِ نداشتت قبل اومدن یه آب بزن به اون بدنت که مجبور نباشی با اسپری خالی کردن خوشبو کنی خودتو ...

اه 

کثافتِ حال به هم زن ِ کند ذهن