به تاریخ ۲۵ مرداد ۱۴۰۱
شریف ترین و انسان ترین استادم رو از دست دادم ..
تو سکوت و تنهایی ،گوشه خونه قدیمی و اجاره ای ش از دنیا رفته بود ..
در انزوای کامل ...
با پای قطع شده ناشی از دیابت و رنج سختی دیالیز
خدا این مرگ رو برای هیچ کس نخواد ...
روحش شاد و یادش گرامی..
بچه کوچیکِ سرما خورده رو به دندون گرفتم رفتم کادو براش خریدم .
در به در دنبال مینی کیک که تو عکس قشنگ بیوفته .
خداروشکر که شمع نخریدم خودم رو مسخره کنم .
اومدم خونه کادوش رو روبان زدم بزک دوزک کردم براش .
رفتم حموم سشوار کشیدم پیرهن پوشیدم .خوشگل کردم
تند تند کارا خونه رو کردم .جمع و جور کردم ..شام درست کردم
گل نخریدم
گفتم امکان نداره گل نخره
فک کردم براش مهمه و حتی شده از سر چهار راهی یه شاخه میگیره.
اومد خونه .
نمیگمشوک شدم
چون خبلی وقته دیگه نه کادویی برام میگیره نه گلی نه بغلی نه محبتی.
ولی خوب من توقع داشتم .
ادم از شوهرش توقع داره دیگه نه از بقال سر کوچه که ...
خیلی ناراحت شدم
خیلی زیاد
دید خیلی خیط شد
پاشد ۴ تومن زد به کارتم
انگار من جندم
به چه دردم میخوره
مگه من لنگ پول توئم
درجا برگردوندم تو کارتش .
هنوز بعد ۵ سال نمیدونه پول اصلا برام مهم نیست.
یه چایی گذاشتم
یه شمع پیدا کردم گذاشتم رو کیک .گذاشتم جلو پسرکم که فوت کنه .
به زور بغضم رو با چایی قورت دادم .
بماند به یادگار تو این دفتر مجازی که دیگه قدم از قدم براش برندارم .
و
تمام.