امشب از اون شب هایه که دلم میخواد ناز نوازش بشم .یه سینه پشم و پیلیه مردونه باشه که خودم و توش رها کنم .
بهش پیام میدم 'خوابیدی'؟
منتظر میشم اما جوابی نمیگیرم .
پسرکم به خواب رفته .
بلند میشم پله ها رو ریز ریز میرم پایین .
نشسته خیار میخوره و فوتبال میبینه .
برای سر حرف بازکردنی میگم گشنته ؟چیزی میخوری بیارم .
با همون خیار تو دهن میگه نه و باز چشمش رو میدوزه تلویزیون .
جلوی بخاری می ایستم و اوف و پوف میکنم که چقدر سرده .
میگه لباس بپوش خوب .
یه کم وایمیستم .
سکوووووووت و عر زدن های گزارشکر .
خودمو سبک نمیکنم برمیگردم بالا .
میخزم زیر پتو .
به این فکر میکنم خوب طییعیه همون قدر که من از اون بدم میاد اونم بدش میاد .متقابله این حس و قابل انتقال.
صدای زوزه ی شغال میاد و پارس سگ .
خیلی وقته به هم نزدیک نشدیم ،جز برای یه سکس هول هولکی حال بهم زن .
زندگیمون روز به روز گوه تر از دیروز ادامه داره .
و جالبیش اینجاست که هیچکدوممون قدمی برنمیداریم برای رفع کدورت ها .
حق به جانب تا دلت بخواد .
...
.
روزم رو با خبر مرگ بازیگر فرندزر شروع میکنم .
حقیقتا خیلی ناراحت میشم و گریه م میگیره .پسرخاله ی بابام نبود ولی همینه دیگه یه سری از آدما ندیده و از دور انرژی شون خوبه .
از کلاس یک ساعته اهورا و بعد هم پارک گردی برمیگردیم.
خودم رو پهن تخت میکنم ،عین ستاره دریایی .
پاهام درد میکنن. قصدم اینه که باشگاه رو بزارم کنار .همون دو ساعتی که خونه نیستم کلی از کارا و رسیدگی به بچه عقب میوفتم.
این که همش پای کارتون باشه و ول و بی هدف بچرخه اذیتم میکنه .
عذاب وجدان میگیرم .
گیس بلند پیام داده که خوابت رو دیدم .
یه قلب کوچیک میفرستم و با بی میلی میگم چه خوابی؟
صفحه رو میبندم و وبلاگ بچه ها رو چک میکنم .
از تیکه ایی که تراویس تو پست جدیدش بهم انداخته دلگیر میشم .
بلند میشم ظرف ها رو کوپه میکنم تو سینک .
نشخوارای ذهنی ولم نمیکنن.
لعنتی تو که میدونی چرا و به چه دلیل اوضاع زندگیم خوب نیست .
از یه ور صدای ملامت گر همیشگی که میگه خاک بر سرت که همه چیت رو همه میدونن.
...
باشگاه امروز رو پیچوندم .
خوابم میاد و حوصله ندارم .ولی این که بعد از باشگاه باید میومدم و خسته و هلاک پسرک رو به گردش میبردم هم مزید بر علت بود .
بدنم با هزار و یک جور مولتی و تقویتی باز هم کم میاره .
از حضرت خواهش میکنم اهورا رو ببره بیرون یه تابی بده .گاهی وقت ها دلم بدجور میسوزه واسش .از این زن ِ به شدت مودی و خل و چل که گیرش اومده .
آدمی که با سایه خودش هم کنار نمیاد .
خیلی تنها موندم .ولی دیگه از این تنهایی شاکی نیستم .
هر وقت به کسی نزدیک شدم آسیب دیدم .
همه رو از چشم خودم میبینم همیشه .فک میکنم همه مثل خودم رو بازی میکنن .
این که خر فرض شدم و به ریشم خنده شده خیلی اذیتم میکنه .
سعی میکنم از یادم ببرم فقط.
یه جوری دارم زبان میخونم انگار همین فردا قراره ناف منهتن از هواپیما پیاده شم !
ولی خوب نسبت به ده سال پیش و درس خوندن ، مغزم به شدت کند شده و خنگ شدم یه جورایی .
نمیخوام کم بیارم ، سنی ندارم .
هنوز به اون فاکینگ چهل سالگی کلی مونده .
کم کردن دایره دوستان مجازی هم قدم خوبی بود که برداشتم .از این رو به خودم مفتخرم .
باید چند تا چیز جدید تو خودم پیدا کنم که بهش مفتخر شم .بلکه از این کسلی دربیام ..