نورت آف ایران .آبان ۴۰۲

امشب از اون شب هایه که دلم میخواد ناز نوازش بشم .یه سینه پشم و پیلیه مردونه باشه که خودم و توش رها کنم .

بهش پیام میدم 'خوابیدی'؟

منتظر میشم اما جوابی نمیگیرم .

پسرکم به خواب رفته .

بلند میشم پله ها رو ریز ریز میرم پایین .

نشسته خیار میخوره و فوتبال میبینه .

برای سر حرف بازکردنی میگم گشنته ؟چیزی میخوری بیارم .

با همون خیار تو دهن میگه نه و باز چشمش رو میدوزه تلویزیون .

جلوی بخاری می ایستم و اوف و پوف میکنم که چقدر سرده .

میگه لباس بپوش خوب .

یه کم وایمیستم .

سکوووووووت  و عر زدن های گزارشکر .

خودمو سبک نمیکنم برمیگردم بالا .

میخزم زیر پتو .

به این فکر میکنم خوب طییعیه همون قدر که من از اون بدم میاد اونم بدش میاد .متقابله این حس  و قابل انتقال.

صدای زوزه ی شغال میاد و پارس سگ .

خیلی وقته به هم نزدیک نشدیم ،جز برای یه سکس هول هولکی  حال بهم زن .

زندگیمون روز به روز گوه تر از دیروز ادامه داره .

و جالبیش اینجاست که هیچکدوممون قدمی برنمیداریم برای رفع کدورت ها .

حق به جانب تا دلت بخواد .

...

.

تو غمگین ترین زن جهان بودی ،این را از لبخند های بیشمارت فهمیدم .

روزم رو با خبر مرگ بازیگر فرندزر شروع میکنم .

حقیقتا خیلی ناراحت میشم و گریه م میگیره .پسرخاله ی بابام نبود ولی همینه دیگه یه سری از آدما ندیده و از دور انرژی شون خوبه .

از کلاس یک ساعته اهورا و بعد هم پارک گردی برمیگردیم.

خودم رو پهن تخت میکنم ،عین ستاره دریایی .

پاهام درد میکنن. قصدم اینه که باشگاه رو بزارم کنار .همون دو ساعتی که خونه نیستم کلی از کارا و رسیدگی به بچه عقب میوفتم.

این که همش پای کارتون باشه و ول و بی هدف بچرخه اذیتم میکنه .

عذاب وجدان میگیرم .

گیس بلند پیام داده که خوابت رو دیدم .

یه قلب کوچیک میفرستم و با بی میلی میگم چه خوابی؟

صفحه رو میبندم و وبلاگ بچه ها رو چک میکنم .

از تیکه ایی که تراویس تو پست جدیدش بهم انداخته دلگیر میشم .

بلند میشم ظرف ها رو کوپه میکنم تو سینک .

نشخوارای ذهنی ولم نمیکنن.

لعنتی تو که میدونی  چرا و به چه دلیل اوضاع زندگیم خوب نیست .

از یه ور صدای ملامت گر همیشگی که میگه خاک بر سرت که همه چیت رو همه میدونن.

...


و آبان اردیبهشتی ست روی گل های پیراهنت..

باشگاه امروز رو پیچوندم .

خوابم میاد و حوصله ندارم .ولی این که بعد از باشگاه باید میومدم و خسته و هلاک پسرک رو به گردش میبردم هم مزید بر علت بود .

بدنم با هزار و یک جور مولتی و تقویتی باز هم کم میاره .

از حضرت خواهش میکنم اهورا رو ببره بیرون یه تابی بده .گاهی وقت ها دلم بدجور میسوزه واسش .از این زن ِ  به شدت مودی و خل و چل که گیرش اومده .

آدمی که با سایه خودش هم کنار نمیاد .

خیلی تنها موندم .ولی دیگه از این تنهایی شاکی نیستم .

هر وقت به کسی نزدیک شدم  آسیب دیدم .

همه رو از چشم خودم میبینم همیشه .فک میکنم همه مثل خودم رو بازی میکنن .

این که خر فرض شدم و به ریشم خنده شده خیلی اذیتم میکنه .

سعی میکنم از یادم ببرم فقط.

یه جوری دارم زبان میخونم انگار همین فردا قراره ناف منهتن از هواپیما پیاده شم !

ولی خوب نسبت به ده سال پیش و درس خوندن ، مغزم به شدت کند شده و خنگ شدم یه جورایی .

نمیخوام کم بیارم ، سنی ندارم .

هنوز به اون فاکینگ چهل سالگی کلی مونده .


کم کردن دایره دوستان مجازی هم قدم خوبی بود که برداشتم .از این رو به خودم مفتخرم .

باید چند تا چیز جدید تو خودم پیدا کنم که بهش مفتخر شم .بلکه از این کسلی دربیام ..


رو به روی آیینه می ایستم ،و آیینه سعی میکند ،سعی میکند ،سعی میکند از این همه خرابه چهره بسازد ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.