اتفاقات اخیر

هرزچندگاهی یاد اینجا میوفتم .

خوابیدم روی تختم در منزل پدری ،پسرم رو دارم روی پا تکون میدم .پسرک از همه جا بی خبر من چهارماه و بیست و یک روزه شده.

این که تو این چند ماه چقدر دهنم صاف شد بماند از عوارض پس از زایمان و بخیه و شیر دهی نگم بهتره .

شکمی که انگار یه بچه دیگه توشه .پشتم از شدت بچه بغل کردن مثل گوژپشت نوتردام شده.ابروهای درومده موهای رنگ نشده  همگی از دستاورهای مامان شدنِ.

با همسر همچنان بگو مگو داریم 

احساس خوشبختی دارم؟نه به هیچ وجه

روزهام همگی به شیر دادن آروغ گرفتن تلاش برای خوابوندن و دوباره تلاش مجدد برای دوباره خوابوندن پیش پیش کردن و لالایی خوندن میگذره.

یه موجود معصوم و پاک و از همه جا بی خبر رو دنیا اوردم 

گناهی نداره خواست خودش نبوده بیاد 

پس باید خوشحال و شاد باشم حداقل سعیم رو بکتم.