کلا آدم ناشکری هستم .روزاهای سختی که داشتم و پشت سر گذاشتم رو خیلی زود فراموش میکنم .

همین سه ماه اول حاملگی بود که مُردم و زنده شدم .خیلی خیلی دوره بدی بود .

یه سره دل درد .یه سره استفراغ تهوع ، تمامِ اون نشسته خوابیدن ها ،گریه و افسردگی ،این که دیگه نمیتونستم کاری که دوس داشتم رو انجام بدم ،هر سری از دمِ باشگاه رد میشدم حسِ بدی بهم دست میداد.این که دیگه مثل دوسال پیشش نمیتونم حرکات ژانگولر بزنم .

الان وارد سه ماه دوم حاملگی شدم .

روز شماری میکنم که برم ببینم جنسیت بچه چی هست .

ولی هنوز هم مشگلات خودش رو داره .باز هم دل درد و گرسنگی زیاد دارم .

این ها رو نوشتم  که یادم بمونه من همونی هستم که سه ماه قبل میگفتم خدایا نمیتونم من و بکش .

ولی تونستم و از پسش براومدم .

همه چی تو زندگی گذراس .

باید دووم  بیاریم فقط .