دوست داشتم یه دماغ به شدت کوچک با چشم های به شدت درشت داشتم تا میتونستم موهام رو از ته بزنم،یا از این مدل پسرونه ها ،ولی افسوس که دماغی به شدت بزرگ و چشمانی به غایت ریز رو خداوند بهم عطا کرده.

تو این روزهایی که از درو دیوار داره واسم میاد،شروع کردم به دیدن سریال پولدارک.زبانم که یه زمانی خیلی خوب بود افول پیدا کرده .

همیشه دوست داشتم شوهره آیندم همکارم باشه ،هم هنرم،ولی نشد،برعکس خیل عظیم دختران که شوهره پولدار دوست دارن ،من هیچ وقت نخواستم که پولدار باشه،ترجیح میدادم من رو احساسم رو این که چی خوشحالم میکنه رو بدونه و بفهمه.

چی بگم که هر چی گیرم افتاد طبل توخالی بود

یعنی پروردگار روزهای خوب هم واسم رقم زده،؟!

کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم ...

چند روز پیش آقایی که اسمش رو میزارم مهندس تو اینستا بهم پیغام داد،خیلی جا خوردم ،با این آدم هفت سال پیش دوست بودم که دوستیمون خیلی طولانی نشد شاید چند ماه.

سر یه قضیه ای که واقعا یادم نیست دیگه نخواستم  باهاش باشم ،

رفته بود یکی از کشورهای همسایه و کار میکرد،کار سگی  به نقل از خودش.

مدتی که برگشته بود تهران خیلی اصرار کرد که همدیگه رو ببینیم،ولی نخواستم،طرز صحبتش تغیر کرده بود.معلوم بود زیر نیازه  شدیده ج.نسی به سر میبره،کلا اون پسر خوب و مودب هفت سال پیش نبود.