خنده‌هایت دلیلِ زنده ماندن است! بگذار بچرخد چرخِ زندگی به همین روال :)

پسرکِ از همه جا بی خبر خوابید .

به مانندِ قرص ماه .

پیشونی بلند ،مژه های کوتاه ولی پر .چشمای کوچولوش،دماغ دهنِ فسقلیش. سبیل های کم پشتِ گوشه ی لباش.

حتی یک ساعت هم نمیتونم نبودن و ندیدن ش رو تحمل کنم .

پدرِ پسرک اما ، رفت که چند روزی مهمانِ دوستان ِ عزیزتر از همسر و فرزندش باشه.رفت چون از نظرش همه چی تکراری شده .

اخرین بار اعتراض کردم .

به خاطر خودم نه ، به خاطر پسرم.

نادیده گرفت .

نشنید .ندید.براش مهم نبود و نیست .

اشکِ حلقه شده تو چشمام رو ندید . زل زد تو همین چشم ها گفت تکراری شدی ...

من ولی با خودم لج کردم ،با زندگیم ، با ابرویی که نفس های اخرش رو میکشه.

نقش قربانی رو بازی نمیکنم. 

دل هایی بردم به خطا به غلط  به قصد با نیت یا بی منظور ..

همیشگی نیست

تموم‌ میشه یه روز...


...


ف نوشت: فیلر و تزریق لب و اینا خیلی خوب و قشنگه ، ولی قشنگترش اینه ، قلوه ای و کبود شدنش ناشی از بوسیدن های مکرر حضرت یار باشه ..