جز نقشِ تو ، در نظر نیامد ما را ...!

_همیشه میدونستم که پسرک به شدت درک بالایی از همه چی داره .تا این که امشب خیلی ملایم و آروم فرمودن ، مامان تو باید بابا رو بغل کنی ،بوسش کنی ، به پدرشونم فرمودن ببین مامان عکست رو کشیده ،مامان دوستت داره بابا!

_دلم یه رستوران ایتالیایی شیک میخواد.استیک با سس قارچ عالی داشته باشه ، به علاوه ی سبزیجات طعم دار شده . از اونجایی که با بچه نمیشه رفت اینجور جاها چون میرینه تو احوالت و غذایی که میخوای کوفت کنی و از اونجایی که همخونه هم میلی به اینجور جاها رفتن نداره ،پس یحتمل موکول کنم به تولدم ، و تنهایی یه حالی به خودم بدم .

_عکس پروفایل واتس آپ به مزاج(مذاق) همخونه اصلا خوش نیامد و حسابی با عبارات گهربارشون بنده رو مورد لطف و عنایت قرار دادند .البت که به هیچ کجایمان هم نیست دگر !


:/

مود به شدت پایینه .

نمیدونم به خاطر خوردن سه نوع مسکن قوی یک جا بود یا دلیل دیگه ای داره .

دلم میخواست زود بخوابم که از فکر و خیال رها شم .

الان که فکر میکنم میگم خوب شد نمردم! اگه میمردم پسرک چی میشد؟

اصن مگه مردن با قرص به همین راحتیه؟

اینم نمیدونم چون سوادم نمیکشه.

صحبت با آرام ِ جان هم نتیجه بخش نبود متاسفانه.

خوش به حال اینایی که فردا و پس فردا و‌پسون فرداش تعطیلن.

کاش کارِ منم تعطیلی داشت یه سرم وصل میکردم به خودم دو  شبانه روز کامل میخوابیدم .

هر فردی بهترین هم که باشد،اگر زمانی که باید باشد نباشد،همان بهتر که نباشد .

هیچ کاری برای من عذاب آورتر و سخت تر از شرکت تو مراسم ختم نیست !

خدا رو شکر که فعلا دارای فرزند کوچکی هستم و معاف از قبرستان رفتن ولی خوب از زیر مسجد نمیتونم در برم .

متوفی از اقوام دور نبود .خانم مهربونی بود که بخش زیادی از کودکی و نوجوانیم  رو باهاش گذرونده بودم .

خدایش رحمت کند .

سبب خیر شد برای دیدن اقوام و فامیل و سایر بستگان بعد چندین سال.

دیدنشون خالی از لطف نبود.

ولی چیزی که اذیتم میکرد نبودن شخصی به نام همسر کنارم بود .

چقدر خواسته هام کوچیکه واقعا ..




جهانِ مرا مه گرفته سراسر...

آدمِ ول نکنی هستم .

پیگیر حال و احوال کسایی که دوسشون دارم میشم .برام مهمن .کینه ای نیستم .قدرذره ای محبت رو‌میفهمم.حتی اگه محبت کلامی باشه .سعیم رو میکنم جبران کنم.

من بهترینِ خودم رو برای همه گذاشتم.

ولی وقتی یه آدمی برام تموم میشه، دیگه شده.

لوس و ننر قهر قهرو‌ نیستم .ولی اون طرف باید خیلی استاد باشه تا بتونه منو به این درجه برسونه.

به جایی که نگاش کنم و بگم عزیزم داد نزن ، من باهات دعوا ندارم . هر چیز خوبی که داریم‌ و هست برای تو . 

فقط برو. دیگه نمیخوام لحظه ای باهات باشم .

هیچ وقت خوبی خودم و وجودم رو  مهر و محبتم رو ندیدی و نفهمیدی . ذره ای برام مهم نیست.

با نهایت آرومی‌و خونسردی بدون دعوا میگم برای من تموم شدی.

تموم...

Norman bates...

دیشب  پیام چند صفحه ای که فقط حامل فوحش و ناسزا بود رو برای همخونه فرستادم .خوشحالم که جوابم رو نداده تا همین چند درصد اعصابِ ریده شده ام هم به گا بره .

در اخر خیلی صریح براش آرزوی مرگ کردم .

از کرده ی خودم به شدت خوشحالم .برای کسی که تا این حد آدم رو به مرز جنون میکشه حقشه .!

تمام بارِ بزرگ کردن، تربیت ، گردش ، سرگرمی پسرک یه تنه به دوش خودم افتاده. و واقعا زیر این بار سنگین کمرم خم شده .

پسرک همیشه خلا وجود پدر رو داره . همه کارایی که انجام میدیم با همدیگه هست ، خانومی داره میشه برا خودش ولی کی هست که مهم باشه براش.

قطع به یقین با همین فرمون بریم جلو میشیم مثل نورمن بیتس و مادرش .

همون شخصیتی که پدرش رو کشت و از عشق و علاقه فراوانی که به مادرش داشت مادرش رو هم کشت و تاکسیدرمی کرد گذاشت گوشه اتاقش تا همیشه جلو چشمش باشه.


پست رو در حالی به پایان میبرم که از خجالت دو بسته چیپس به همراه ماست موسیر دراومدم، و  به جوش های چرکی گنده روی صورتم بیلاخی روانه میکنم.