جمعه های کش دار

خوابیدم رو تخت .شکمم باد کرده از فرطِ خوردنِ کنسرو لوبیا . زیرِ بادِ کولری که به سختی داره جون میکنه تا بتونه یه ذره خنکی ایجاد کنه .

پنجره بازه 

صدای نعره بچه های مجتمع بغلی .اسگول مادر فلان بیشعور ،صداهایی هست که ازشون میاد بیرون .

دارم به آینه دراور نگاه میکنم .کشوها یکی درمیون بیرون .هر چی یه ور .همه چی شلخته وار ریخته روش .

یادم میاد اون روز هایی رو که با چه ذوق و شوقی تو پاساژای یافت آباد همراه همسر و مامانم قدم میزدم برای انتخابِ هر کدومشون .

الان همه چیزه این خونه برام منزجر کنندس .

کجا رفت اون همه ذوق و شوق .خدایا چه بلایی بعده ازدواج سرِ آدمات میاد .

یا شاید آدم ها همونن فقط از پوسته و قالبِ نقش هاشون میان بیرون .

همسرم ،پسری که با افتخار انتخاب کرده بودم .از شخصیت و نجابت و متانت و آقاییش همه تعریف میکردن .

چی شد پس .

چرا تبدیل شد به این هیولا 

تبدیل به مردی پرتوقع گستاخ بی ادب بی جنبه 

من همون آدمم .یا نه 

منم تغیر کردم 

دیگه حسی ندارم این وسط .

هیچیش برام مهم نیست ‌حتی وقتی دست میکنه تو شلوارش برام مهم نیست .وقتی دست میکنه تو دماغش هم همچنین ‌وقتی مثلِ گوریل موهاش درمیاد دیگه مهم نیست برام.

میگم به درک 

هر جور میخواد باشه .

نظرات 3 + ارسال نظر
کیمیا جمعه 13 مرداد 1402 ساعت 15:45

سلام من تازه لا وبلاگتون آشنا شدم و دارم از اول میخونم ولی اولین نوشته هاتون رمز داشت اگر ممکنه میتونم رمز داشتهباشم

سلام خوش اومدی عزیزم
اون دو تا پست اول که برا بهمن ۹۴ هست خصوصی هستن شرمندتونم
بقیه پست ها رمزشون اهورا هست
به سری ها هم رمز دارن که فول خصوصین رنزشون رو کسی نداره اصلا

علی سه‌شنبه 17 آبان 1401 ساعت 23:27 https://yup.blogsky.com

منم همین شدم ، نمیدونم ، بگم چه اتفاقی در درونم افتاد
یه مرد جوان که همیشه خوش پوش و آن تایم و ریلکس بود سر قرار
همیشه شیو ، همیشه پر هیجان ،
الان تبدیل شده به یه مرد کم حوصله ، که زود از کوره در میره ، حوصله نداره ریشش رو بزنه حتی
کتاب خوندن هم جونشو بالا میاره ، بد دهن شده ، و تا یکی میخواد چرت و پرت براش به هم ببافه ، سریع دکمه شو میزنه.
اما چیزی که من ازش مطمئنم ،
اینه که
این اتفاقات و تغییرات در درونم رو من انتخاب نکردم خانوم ف عزیز.

ریشت رو نزن اقایون با ریش جذابن

علی سه‌شنبه 17 آبان 1401 ساعت 23:23 https://yup.blogsky.com

خانم ف ،
از شهریور 95 تا اردیبهشت 98 چه اتفاقی برای وبلاگت افتاد ؟
ننوشتی ؟ یا نوشته ها رو پاک کردی ؟

با همسر آسنا شدم دوران شیرین عسل خوری بودیم
بعد هم ازدواج
۹۸ هم بارداری و دنیا اومدن پسرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد