بعد از تلاش های فراوان برای خواب بعد از ظهر ناشی از بیکاری و بی حالی و تهوع و استفراغ ، بالاخره خوابم برد که با فریاد های یک مردِ گوه در خیابان از جا پریدم و چسبیدم به سقف. قلبِ بیچاره نمیدونم با چه سرعتی داشت میزد . از اون تایم به بعد همچنان داره میزنه بیرون .
نشسته ام فصل جدید سریال ندیمه رو نگاه میکنم و به پهنای صورتم اشک میریزم .چقدر زن ها در طول تاریخ بدبخت بوده اند هستند و خواهند بود .
زنگ در به صدا درمیاد .
_خانم پراید مشگی برای شماست ؟
من : بله
_ بیا خانم جا به جا کن تو جا پارک من پارک کردی .
دوباره ضربان قلب میره بالا .از دروغگویی مجدد ملتِ گوساله .مدیر بلوک پارکینگ سقف دار را به خواهرزاده اش داده ، و سهمِ بقیه اهالی ساختمان هم کشک.
منتظرم شب از راه برسد آقای همسر را شیر کنم بفرستم سراغش.
بو بو بو و دوباره بو .همسایه دیوار به دیوار میره دست به آب بوش تا لونه ی ما میاد .حمام میکند نیز همچنین .
بدیهی هست که تو این سگ دونی با ماسک بچرخم تا مجدد بالا نیارم .