-
خرده دعواهای زن و شوهری ..
چهارشنبه 12 مهر 1402 13:05
کلید میندازم میام تو . خسته و له از باشگاه . همون دم در صدام میزنه ، بلند و طلبکارانه فففففففففففففففففففففففففف بیا اینجا ببینم! دلم هری میریزه پایین. نکنه چیزی که نباید ببینه رو دیده ! با دهن خشکیده میرم سمت اتاق . با اخ و تف و غر همیشگی داره کتونی هاشو میشوره . انگار که وظیفه من بوده و کوتاهی کردم دوباره . دنبال...
-
یه شب مثل باقیِ شب ها
شنبه 8 مهر 1402 02:18
ساعت تقریبا نزدیک دو بعد از نیمه شب شده و خوابم نمیبره . صدای آب از لوله های توی دیوار میاد یا صدای ارواح سرگردانه نمیدونم .هر چی هست داره اذیتم میکنه . یه ناراحتی ته دل مونده ،که نمیدونم چجوری بگم یا به کی بگم . برای خوش بودن و حال و احوال پسرک ، عموهاش و عمو زاده هاش رو مهمون خونه کردم. سر سفره جوری رید به تمام...
-
همین که میدانم کسی شبیه به تو نیست ..چقدر دلهره آور تر از نبودن ِ توست..
چهارشنبه 5 مهر 1402 19:16
سیب زمینی ها رو میریزم کنار قیمه . قبلش ترتیب اون باریک سوخته ها رو میدم .انگار نه انگار همین امروز صبح خیره به هیکل مربی جدید شده بودم و فتبارک الله نثارش میکردم. آشپزخونه شتلی شلخته ست .باید بشورم و جمع کنم و بچینم داخل کابینت . حسش رو ندارم لم میدم رو مبل . گریه ها و تلاش های پسرک برای پلی کردن مرد عنکبوتی برای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مهر 1402 16:11
بهش پیام میدم سلام میدم و حالش و میپرسم ، میگم رسیده یا نه . جواب نمیده چند دقیقه بعد میگم غذا بی نمک شده ، خودش زحمت نمک رو بکشه . بازم همچنین. عکس هنری رو که ازش تو ولایتش گرفتم رو میفرستم . هیچ سکووت چندین سال پیش که نوجوانی بیش نبودم ،پسر یکی از اقوام نزدیک که ازقضا بسیار خوش قدو وبالا و خوش چهره بود،عاشق شد .این...
-
عشق شاید اشتباهی بین ما باشد ،ولی گاه گاهی حال ما را اشتباهی خوب کن ...
پنجشنبه 30 شهریور 1402 10:17
به اتاق شلوغ و در هم برهم پناه آوردم . باران رو برای هزارمین بار پلی کرده ام. با صدای خیلی کمی که به زحمت میشنوم، مبادا که مادرِ حضرت آقا بشنود و حرف و حدیثی در بیارد. حرف زدن با کسی که هزار فرسخ از تفکر و اعتقاد و کوفت و زهرمارت فاصله دارد را دوست ندارم . حالم از این نوع مسافرت ها بهم میخورد . با اینترنت قطره چکانی و...
-
تعطیلی تخماتیکِ دیگری ....
پنجشنبه 23 شهریور 1402 12:38
بچه یه مامان شاداب میخواد؟ بله بچه به مامان خندان میخواد؟ بله بچه بازی میخواد؟ بله بچه غذای خوب میخواد؟ بله بچه 'امروز حوصله ندارم ' رو میفهمه؟ خیر بچه حالم از بابات بهم میخوره رو میفهمه ؟ خیر بچه احساس پوچی و نا امیدی و بی مصرف بودن رو میفهمه؟ خیر بچه این که تو هم یه آدمیزادی و علایقی داری رو میفهمه؟ خیر بچه به خواست...
-
به او برسانید که شب ،شب است .اما نبودنش،یک جور دیگر شب تر از شب است ...
چهارشنبه 22 شهریور 1402 11:18
-
گل بگیرَن سر درِتون رو …
دوشنبه 6 شهریور 1402 17:40
-
همون همیشگی ؛) + مای پیکچر
پنجشنبه 2 شهریور 1402 22:31
-
فصل ها بهانه اند.چله ی تابستان هم که باشد،سرمای نبودِ تو ،تا مغز استخوانم را میسوزاند…
چهارشنبه 1 شهریور 1402 16:20
دراز کشیدم کنار پسرک .به سختی و با دهن نفس میکشه.کمی داغه . سهل انگاری خودم بود . بچه حموم کرده رو خوابوندم زیر باد کولر. تقصیر من بود. مثل همیشه . مثل همیشه که همه چی تقصیرِ منه . این صدای مامانم دائم تو گوشمه … از بچگی.”تقصیر خودته ف !” شاید وقتی اون سنگه رو دارن میزارن روم ،تو قبر ، هم این صدا از یه جایی بیاد !...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 مرداد 1402 15:08
به رسم عادت همیشگی میای و صفحه رو نگاه میکنی ، منتظر یه پیامی ازش ،یه حالت چطوره .یه در چه حالی ،یه کجایی... ...یه دلم برات تنگ شده ولی هیچی نیست عمر روزای خوب کوتاهِ... ... هر جایی از زندگی ات وقتی به من نیاز داشتی گوشیِ تلفنت را بردار به من زنگ بزن از کارها و دلتنگی هایت بگو نگران نباش مکالمه مان که تمام شود من...
-
جان در تنِ من چه کار دارد بی تو...
جمعه 27 مرداد 1402 10:24
پریشان افکارم ... بدن درد دارم .سوزش خیلی بدی پشت گردن .هر ماه خرید بالش رو به تعویق میندازم و پول رو خرج چیزایی ...شر میکنم. البت که خیلی هم خرید هام بی مورد نیست و نیازن ، و این تقصیر من نیست که همه چی با این که ارزش چندانی ندارن ولی به شدت گران هستن. پسرک رو پشت گردن سوار میکنم ..با دستای کوچولوش سعی بر ماساژ دادن...
-
این حالِ خوبِ نابم را،مدیونِ بودن های همیشگیِ خاطره سازَت هستم..
دوشنبه 23 مرداد 1402 22:41
-
دل را نگاهِ گرم تو دیوانه میکند..
پنجشنبه 19 مرداد 1402 22:51
به انتهای ساعت های پایانی روز نزدیک می شویم . پسرک حرف میزند .حرف حرف حرف و مدام با پاسخ های کوتاه من مواجه میشود .احساس میکنم مفاصل فک دارند از هم جدا میشوند. به زور با دست ، چانه ام را نگه میدارم . یارای جواب دادن نیست . پس به اِهِم اوهوم هوم بسنده میکنم. ته مانده ی غذای ظهر را با بی حوصلگی تمام به خوردش میدم ....
-
و من برای زندگی ، تو را بهانه میکنم..
سهشنبه 17 مرداد 1402 20:41
جذابیت های مردانه از نظر بنده حقیر در این موارد خلاصه میشه . اونایی که تو یه ذره جا ، یه ماشین صندوق دار رو جا میدن. اونایی که بد دهن نیستن و فحش نمیدن . مردهایی که بابا شدن و بچه هاشون رو میارن پارک وباهاشون بازی میکنن به شدت جذابن. آقایونی که خستگی و تنش و اعصاب خوردی رو بر سر زن و بچه خالی نمیکنن . مردهایی که عین...
-
جز نقشِ تو ، در نظر نیامد ما را ...!
جمعه 13 مرداد 1402 00:46
_همیشه میدونستم که پسرک به شدت درک بالایی از همه چی داره .تا این که امشب خیلی ملایم و آروم فرمودن ، مامان تو باید بابا رو بغل کنی ،بوسش کنی ، به پدرشونم فرمودن ببین مامان عکست رو کشیده ،مامان دوستت داره بابا! _دلم یه رستوران ایتالیایی شیک میخواد.استیک با سس قارچ عالی داشته باشه ، به علاوه ی سبزیجات طعم دار شده . از...
-
:/
سهشنبه 10 مرداد 1402 14:00
مود به شدت پایینه . نمیدونم به خاطر خوردن سه نوع مسکن قوی یک جا بود یا دلیل دیگه ای داره . دلم میخواست زود بخوابم که از فکر و خیال رها شم . الان که فکر میکنم میگم خوب شد نمردم! اگه میمردم پسرک چی میشد؟ اصن مگه مردن با قرص به همین راحتیه؟ اینم نمیدونم چون سوادم نمیکشه. صحبت با آرام ِ جان هم نتیجه بخش نبود متاسفانه. خوش...
-
هر فردی بهترین هم که باشد،اگر زمانی که باید باشد نباشد،همان بهتر که نباشد .
دوشنبه 9 مرداد 1402 23:52
هیچ کاری برای من عذاب آورتر و سخت تر از شرکت تو مراسم ختم نیست ! خدا رو شکر که فعلا دارای فرزند کوچکی هستم و معاف از قبرستان رفتن ولی خوب از زیر مسجد نمیتونم در برم . متوفی از اقوام دور نبود .خانم مهربونی بود که بخش زیادی از کودکی و نوجوانیم رو باهاش گذرونده بودم . خدایش رحمت کند . سبب خیر شد برای دیدن اقوام و فامیل و...
-
جهانِ مرا مه گرفته سراسر...
یکشنبه 8 مرداد 1402 14:02
آدمِ ول نکنی هستم . پیگیر حال و احوال کسایی که دوسشون دارم میشم .برام مهمن .کینه ای نیستم .قدرذره ای محبت رومیفهمم.حتی اگه محبت کلامی باشه .سعیم رو میکنم جبران کنم. من بهترینِ خودم رو برای همه گذاشتم. ولی وقتی یه آدمی برام تموم میشه، دیگه شده. لوس و ننر قهر قهرو نیستم .ولی اون طرف باید خیلی استاد باشه تا بتونه منو...
-
Norman bates...
پنجشنبه 5 مرداد 1402 20:11
دیشب پیام چند صفحه ای که فقط حامل فوحش و ناسزا بود رو برای همخونه فرستادم .خوشحالم که جوابم رو نداده تا همین چند درصد اعصابِ ریده شده ام هم به گا بره . در اخر خیلی صریح براش آرزوی مرگ کردم . از کرده ی خودم به شدت خوشحالم .برای کسی که تا این حد آدم رو به مرز جنون میکشه حقشه .! تمام بارِ بزرگ کردن، تربیت ، گردش ، سرگرمی...
-
خندههایت دلیلِ زنده ماندن است! بگذار بچرخد چرخِ زندگی به همین روال :)
سهشنبه 3 مرداد 1402 22:29
پسرکِ از همه جا بی خبر خوابید . به مانندِ قرص ماه . پیشونی بلند ،مژه های کوتاه ولی پر .چشمای کوچولوش،دماغ دهنِ فسقلیش. سبیل های کم پشتِ گوشه ی لباش. حتی یک ساعت هم نمیتونم نبودن و ندیدن ش رو تحمل کنم . پدرِ پسرک اما ، رفت که چند روزی مهمانِ دوستان ِ عزیزتر از همسر و فرزندش باشه.رفت چون از نظرش همه چی تکراری شده ....
-
مراقب من باش! از من فقط تو مانده ای ...
شنبه 31 تیر 1402 23:19
مرخصی م تموم شد و برگشتم به کارای بدم فکر کردم ؟ بله اما از اونجایی که قسمت بزرگی از وجودم توسط یه سری شیاطین تسخیر شده ، کوتاه نمیام و همچنان به کارای بدم ادامه میدم . سانسور رو کم میکنم تا ابعاد تاریک شخصیَتم را نیز نشان دهم. از صبح خیلی کسل و بی حوصله بودم . واقعا پتانسیل این رو دارم که دو روز پشت هم بخوابم .و...
-
به پایان آمد این دفتر ...
شنبه 24 تیر 1402 16:28
قبل از هر چیز باید بگم از کانال گیل پیشی جان و پیچک خانوم و استاد خاکستری خارج شدم .این کارم رو حمل بر بی ادبی نزارین لطفا.. یه مدت احتیاج دارم فاصله بگیرم و به کارهای بدم فک کنم ... این وبلاگ هم دیگه بروز نخواهد شد . شاید بگین لوسم یا قهر کردم یا هر چی .... ولی باید بگم هیچ کس ناراحتم نکرده بلکه دیگه انگیزه ای برای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 تیر 1402 13:07
-
قضاوت میکنم....
چهارشنبه 21 تیر 1402 15:43
-
از تمام دار دنیا قلبی حساس به من رسیده است..
چهارشنبه 21 تیر 1402 01:50
-
رازِ مگویِ من باش....
یکشنبه 18 تیر 1402 21:37
-
شانسِ گوهی …
پنجشنبه 15 تیر 1402 12:34
-
از ما هیچ چیز باقی نمی ماند ،جز خاطراتی که در آن ،دلیلِ حال ِ خوب ِ دیگری بوده ایم .
چهارشنبه 14 تیر 1402 12:01
-
یه جوری باورم شکست که رد نمیشم حتی از کنار آدمای جدید…
دوشنبه 12 تیر 1402 23:32