امشب از اون شب هایه که دلم میخواد ناز نوازش بشم .یه سینه پشم و پیلیه مردونه باشه که خودم و توش رها کنم .
بهش پیام میدم 'خوابیدی'؟
منتظر میشم اما جوابی نمیگیرم .
پسرکم به خواب رفته .
بلند میشم پله ها رو ریز ریز میرم پایین .
نشسته خیار میخوره و فوتبال میبینه .
برای سر حرف بازکردنی میگم گشنته ؟چیزی میخوری بیارم .
با همون خیار تو دهن میگه نه و باز چشمش رو میدوزه تلویزیون .
جلوی بخاری می ایستم و اوف و پوف میکنم که چقدر سرده .
میگه لباس بپوش خوب .
یه کم وایمیستم .
سکوووووووت و عر زدن های گزارشکر .
خودمو سبک نمیکنم برمیگردم بالا .
میخزم زیر پتو .
به این فکر میکنم خوب طییعیه همون قدر که من از اون بدم میاد اونم بدش میاد .متقابله این حس و قابل انتقال.
صدای زوزه ی شغال میاد و پارس سگ .
خیلی وقته به هم نزدیک نشدیم ،جز برای یه سکس هول هولکی حال بهم زن .
زندگیمون روز به روز گوه تر از دیروز ادامه داره .
و جالبیش اینجاست که هیچکدوممون قدمی برنمیداریم برای رفع کدورت ها .
حق به جانب تا دلت بخواد .
...
.
وقتی هر مرد را اجازه میدن ۴ زن عقدی و شصت تا صیغه را همزمان بگیرد و زن فقط یک نفر ،پس باید امر می کردی خواسته های مشروع تو را بر آورده کند.امر می کردی در آغوش بگیردت و .امر می کردی ببوسدت.
ای بابا رضوان جانم
دل بسی پر است
این مرحله از زندگی مرحله سختیه اینکه بهت بیاحترامی شده و تو هم بیجواب نذاشتیش… حالا بخوای برگردی قطعاً نیاز به گذشت زیاد داره ولی مطمئنم تو میتونی
باور کن مستقیمم بگی بهت میچسبه اگه جواب بگیری اینو از یه باتجربه میشنوی فقط باید مقادیری شل بگیری و غرورت رو فراموش کنی دیگه
تلاش رو بکن ف قشنگم، از پسش بر میای
+ راستی تو کامنتا نوشتی چیزی که مستقیم بگی رو نمیخوای و این مشکل چندین سالهی من بود و چند ماهه شرایط برام بهتر شده، از وقتی مشاورم مجبورم کرد درخواست کنم و نیازام رو به خونواده و پارتنرم بگم.
شاید اگه این کارو میکردم رابطه قبلیم اصلاً تموم نمیشد
یه سری مشگلات و دعواها و کدورت های حل نشده داریم که به قدری گمد بالاست درست نمیشه
احساس کوفتی هم همچنین
ف جان رفتی در غار تنهایی؟
نه عشقم مشغولم
مرسی بابت رمز.آخه میدونی آدمپاپیش بزاره برا رفع کدورت و سبک کنه خودشو اگر بفهمه خوبهاگرنفهمه فقط بعدش آدم باید هی خودشو سرزنش کنه هوووف
خواهش عزیزم
اره اینم که هیچوقت نفعمیده :/
پدرم خیلی خودخواهه تو زندگیش با مادرم اونی که همیشه گذشت کرده مادرم بود .اونی که همیشه شکست مادرم بود.همین باعث شد پدرم روز به روز خودخواه تر و محق تر بشه و مادرم شاید به رفتارهای پدرم عادت نکنه اما باهاش کنار اومده .نمیگم مثل مادرم باید برخورد کنی ..اما تو این زندگیت رو بخاطر پسرت می خوای پس اگر کدورتی باشه به روش خودت، روشی که فقط خودت می دونی درسته مثل صحبت مثل نوازش فیزیکی نوازش کلامی مثل غذا درست کردن هدیه خریدن براش یا هر چیز دیگه ای درستش کن .
زندگی خودته و انتخاب خودت .یا ازش جدا شو یا سعی کن دوباره به دستش بیاری .
و از زدن حرف های دلت نترس . حتی اگه به نتیجه نرسی باز هم بگو .(همونکاری که مادرم هرگز انجامش نداد)
در گفتگو با همسرت هم سعی نکن محکومش کنی . میدونم تو دلت حتی بردیش سر طناب دار و دارش زدی اما تو همونی هستی که دلش رو بردی پس خودت راه برگشتن به دلش رو بلدی . هرچند حق با تو باشه . می دونم این ظالمانه ست خیلی زیاد . اما تو باید دوست داشته بشی . پس اول باید بهش نشون بدی که دوستش داری ..متوجه میشی چی می گم ؟
_من که می خونمت گاهی دلم خیلی پر میشه وقتی بعضی وقتا اصلا دلت نمیخواد ریختش رو ببینی و بعضی وقت ها دقیقا برعکس از نظر فیزیکی،نمیدونم چه کوفتیه هورمنه ،چیه ! می خوای پیشش باشی .خیلی چیزهارو ما خواننده ها تو زندگی واقعیت نمیدونیم و نسخه پیچت می کنیم که جداشی یا طلاق بگیری یا سازش کنی .
منم این همه نوشتم که بگم با توجه به چیزایی که ازت خوندم تو این یک سال و چند ماه یا باید کلا جداشی یا باید با عشق و علاقه زندگی کنی . انتخاب تو خیلی محترمه ولی اگه گزینه وسط رو که حالا توشی انتخاب کنی .فاصله گرفتن ،افکار منفی ،تنش،تنفر،سکوت،هضم نکردن و امثال این چیزها از لحاظ روانی آسیب میبینی.تو دوست داشته شدن رو دوست داری .این وسط گیر نکن .یک راه برای خودت باز کن برو جلو .
همین کارو کردم موج عزیزم
حرف های دلم رو زدم
ولی طاقت شنبدن نداره عصبی میشه با چیزایی که میگم در نتیجه این عصبانیت همه زندگی به خصوص پسرم رو تحت الشعاع قراره میده
تا الانم خیلی روح و روانم داغون شده با تلنگری میزنم زیر گریه
حوصله ندارم به هیچ وجه
فقط میخوام زندگیم کلا تموم بشه
ولی من یه بچه دارم که همه دنیامه
پس به خاطرش کج دار مریض دارم زندگی رو میبرم جلو تا بزرگ بشه
:((((
تو یه قدم بردار
شاید اون به اندازه تو اذیت نیست
برای خودت و ارامش بیشتر خودت تو پیش قدم شو در رفع کدورت ها
سعیم رو میکنم
ولی همه معادلاتش یه قرون دوزار و دو دو تا چهار تا کردنه متاسفانه
چقدر سخته تحمل همچین شرایطی
اینکه آگاه باشی به احساساتت، ولی بازم تحمل کنی.
فدای تو خانم جان
چقدر میتونم حسی که اون لحظه بی توجهی رو داشتی میتونم درک کنم
واقعا ؟پس تجربه کردی
به این میگن پاس گل دروازه خالی ولی فرصت سوزی میکنه این مرد
چه گل نزنیه به قول عادل
مثال خوبی بود
واقعا چی میشه که اینجوری میشه.. ما واسه یک زندگی پر از عشق بله نگفته بودیم؟ :)))
تو رونمیدونم ولی من خدایی به همون لحظه فک کردم نه که بعدش چی پیش خواهد آمد :/
کاش باهم برید مشاوره خانواده.
عشق هنوز در وجودتون هست. میشه دوباره بیدارش کرد. مطمئنم.
اره
دوسش دارم
ولی بیماره یه جورایی
قبول هم نمیکنه بیماره
هی داشتم فکر می کردم چرا مستقیم بهشون نگفتی که خوب آخرش خودت گفتی
بابا موفرفری جان قشنگ از چی می خوری و چقدر سرده چطوری بفمهمه یه سینه پشم و پیلی دار می خوای؟
مستقیم هم میگفتم شاید بغل میکردا ولی چیزی که مستقیم گفته شه چه فایده اخه
غم انگیز بود