خارجی ها یه اصطلاحی دارن که میگه I am done ! یه جورایی یعنی بریدم !
و من در آی اَم دان ترین حالت ممکنم.
یه حس بدی دارم .به قدری ناراحتم که نمیتونم حرف بزنم و دلیل رو بگم.دلم میخواد یکی بود و فقط از نگاه کردن بهم میفهمید درونم چه آشوبیه .
واقعیت اینه که من گولش رو خوردم.
تایم زیادی از این زندگی مشترک نمیگذره ولی کثافتش جوری زده بالا که همه رو خفه کرده.
صحبت های بابام رو میشنیدم و عین الاغ فقط سر تکون میدادم.
چیزی از حرفاش و اعداد و ارقامی که میگفت نمیفهمیدم.
میخواستم فقط زودتر تموم کنه.شرمنده بودم خجالت زده بودم .
میخواستم بگم بابا ببخشید
ببخشید که به خاطر منِ عنترِ گوه الان باید بیایی و بگی سهم ارثت انقدر میشه و انقدر نمیشه.
ببخشید که به حرفت گوش ندادم .
ببخشید که تو روت ایستادم و گفتم همین و میخوام این عن با بفیه عنا فرق میکنه.
ببخشید که مثل همیشه نفهمیدم و گول خوردم.
ببخشید که بهترین هارو برام فراهم کردی ولی هیچ پخی نشدم.
نتونستم بگم
نشد
بغض تو این گلوی لامصب نذاشت بگم.
نمیخواستم بچم بترسه
نمیخواستم تو رو هم به گریه بندازم.
همش به خاطر اینه
همش به خاطر این مرتیکه ی عوضیه...
منو ببخش بابا
برای همه گوهایی که زدم و هیچی نگفتی بهم ..
من ضعیفم من هیچی نیستم
هیچ وقت نبودم ...
ف انقدر خودتو شماتت نکن میگذره امیدوارم بهتر بشی
مرسی مهربون
با درود
همه ی زندگی ها تقریبا همین جوری است
اونی که ثروتش از پارو بالا می زند یک درد دارد
اونی که همسرش پر توقع است یک جور درد می کشد
ولی باز زیر یک سقف اند
یک جوری باید سعی کرد تا مشکل حل بشود
این حس تنفر را از بین باید برد
همسرت نفرت از شما ندارد ولی موضع گیری اش لجوجانه هست حالا که تصمیم به ادامه زندگی داری
می توانی بهش سر و سامان با محبت بدهی
نه ازش طلب کار باش نه منت سرش بگذار
نه شخصیت اش را خرد کن
نه جلو او از خانواده ات تعریف کن
چه میدونم هر چی که به ذهنت می رسد انجام بده
شما همیشه درست میفرمایید
سلام، سخت نگیر پدر منم با اینکه مجرد بودم سهم ارثمو داد. پدر مادر خیلی ناراحت نمیشن برای دادن سهم ارث تازه ته دلشون خوشحالم هستند که بچشون بالاخره کامل میخواد رو پای خودش وایسه. فقط حس می کنم ممکنه شوهرت از دستت بگیره قسمت خطرناکش اینجاست که پولا و ملک و املاک رو ازت بگیره.
برای من که خیلی ناراحت شدن
....
کاش همینارو می تونستی به بابات هم بگی .
کمی خالی میشدی
نمیتونم
خانوم ف سلام.
مدتیه که میخونم نوشته هاتونو.میبندین میرین و دوباره برمیگردین.
هیچوقت قرار نبود روشن شم.اما الان روشن شدم و از خاموشی به در اومدم و میخوام بپرسم چرا جدا نمیشی؟
پدرت که همراهته و همه هم دوست دارن که از شوهرتون جدا بشین.میترسین؟
خواهرم بعد از اینکه جدا شد گفت من باید ۱۰ سال پیش جدا میشدم همش ترس و ترس و ترس نمیذاشت قدم از قدم بردارم.
نوشته هاتو که میخونم یاد خواهرم می افتم که چقدر سختی کشید و این اواخر کلا با شوهرش قطع ارتباط بودیم و فقط خواهرم میومد خونمون.
خلاص کن خودتو.چند سال میخوای به همین منوال پیش بری؟خواهرزاده هام هنوز عصبی اند و پرخاشگر.چون تموم جنگ و دعواهای خواهرم و شوهرش رو دیدن و روشون تاثیر داشته تا الان که ۲۷_۲۸سالشون شده.
به خودت رحم نمیکنی به پسرت رحم کن.اون چه گناهی کرده؟
چرا انقدر راحت میزاری هر حرفی به خودت و پدرت بزنه؟من هر لحظه شگفت زده میشم میبینم اینهمه حرف میزنه و شما هنوز داری باهاش زندگی میکنی.
کاش دلیلشو به ما هم بگی کمتر حرص بخوریم حداقل.
عزززیزم
ببخشید که باعث حرص خوردنت شدم
نمیتونم
به خاطر پسرم
بارها بهش گفتم فقط به خاطر پسرمه که موندم
جدا از این رابطه اش با پسرک خوبه و در نقش پدری عالی هست .
نمیخوام این رابطه از بین بره
بهتری الان؟
اره
بهترم
باید ادامه داد به هر حال
گاهی نمی شه گفت، آدم خودش هم خجالت می کشه که بگه تو راست می گفتی بابا/ مامان، این آدم شبیه ما نیست، شبیه خوشبخت کردن من نیست.
سخت شده بابا، خیلی سخت شده. سخت تر هم می شه وقتی آدم تو لحظه های زر زر کردن هاشون، مقایسه می کنه من کجام و اون کجاااااست ...
اوهوم
سلام. بی نهایت درکت میکنم خانم ف. همه حرفایی ک زدی رو با تمام وجودم تجربه کردم.
کاش بتونی برای خودت ی کاری بکنی.
امیدوارم بتونی...
azizam
عیدتون مبارک باشه رفیق
متاسفم
واقعا متاسفم
واقعا امیدوارم اوضاعت بهتر بشه