ز جان خوشتر چه باشد،آن تو باشی...

پدر و پسر رو فرستادم بیرون .
احتیاج به خلوت دارم ‌
نشستم روی تختِ آفتاب افتاده .
هوسِ عارف کردم .
بگذر ز من ای آشنا رو پلی میکنم.
شروع میکنم به لاک زدن روی همون ناخنای کج و کوله و آسیب دیده ناشی از لمینت .
حین لاک زدن متوجه موهای انگشتام و دستام میشم.
لاکم تموم میشه .دستامو جلوم صاف نگه میدارم و نگاه میکنم .
قشنگ که نشد هیچ بلکه خیلی هم گوهی شد .
پاکشون میکنم
میخواستم برای مراسم ختم امروز خانومانه تر باشم‌.
ندای درون:
بی خیال بابا تو  کی سر و شکل خوب داشتی که این دومش باشه .
وسایل رو جمع میکنم .
.وُلوم رو بیشتر میکنم و دراز میکشم و غرق در خیالاتم میشم.

 یه اهنگی از یه خواننده ای که من تا حالا نه اسمشو شنیده بودم نه اهنگاش رو گوش کرده بودم وایرال شده ..
باز کردم و گوش دادم
برای اتفاقات اخیر خونده بود .
بی اختیار اشکام سرازیر شدن .
کاش این روزای سخت زودتر تموم بشه ...


 برنامه ایمو رو نصب کردم .
خیلی آشنایی باهاش ندارم
ولی یه چیز جالبی که داشت این بود که تمام کسایی که زمانی تو کانتکت هام بودن رو برام به عنوان پیشنهاد دوستی اورد.حتی اونایی که پاک کرده بودم شماره شون رو.

یکیشون عشق سابق بود .عکسش در کنار مادرِ سلیطه ش بود .احتمال خیلی زیاد هنوز کسی رو که لایق خاندانِ به نامشون باشه پیدا نکرده!

یکی دیگه پسر اصفهانی بود که یه زمانی آشنا شدیم. .ازدواج کرده بود.عکس پروفایل و دستانِ حلقه به دست گویای این موضوع بود.

خیلی دوس دارم بهش پیام بدم و ببینم الان در چه حاله.


 یه دوستی که خیلی برام عزیزِ ،خبر خیلی خوب و مسرت بخشی رو بهم داد.جوری که واقعا در پوست خودم نمیگنجم از خوشحالی .

امیدوارم همه  تو این روزای پر از غم و سیاهی و کسلی و بی حوصلگی ، حداقل یه خبر خوب بشنون.

....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.