نشستم رو نیمکت پارک
با خمیازه های مکرر دهنِ خودم و ملت روصاف کردم.
مودمپایینه از صبح
حوصله پدر پسر رو ندارم .
حال ندارم با دوستای پارکیم حرف بزنم.جا به جا میشم.
دارم سعی میکنم دلیل کسالتم رو پیدا کنم.
شاید کم خوابم، شاید کار زیاد میکنم و استراحتم کمه.
احتمالن همین باشه.
باید شام بزارم ، نون بخرم، پسرک رو شهربازی ببرم ، غذای فردا رو بار بزارم ،کوه ظرف های کثیف رو بشورم ،
سرحال و ترگل ورگل و با حوصله باشم برای قبله ی عالم.
اخ که این اخری از هر کاری سخت تره ..
اومدم مثل بقیه ملت از خودم فیلم بگیرم بزار پیج .حین کار
نمیدونم چرا مردم انقدر شیک و خوشگل میوفتن تو فیلم .
من چرا انقدر تخمی شدم پس
بزرگیه دماغم از نیم رخ خیلی بیشتره
متاسفانه غبغب هم کاملا مشهوده .
لذا منصرف شدم و قهر کردم باز با خودم .
اصن دیگه کار نمیکنم .
هیشکی نه خودمو دوس داره نه کارامو..
سال ۸۸بود و یاهو مسنجر...
چت میکردیم تا پاسی از شب.
خوش قیافه بود ، به شدت شوخ طبع و حاضر جواب ،
یادمنمیاد چی شد که دیگه پیام ندادیم و تموم شد .تموم شد تا همین دیشب که یه دفعه از خواب پریدم.یعنی نپریدم .بیدار شدم ،انگار یکی بیدارم کرده باشه .
معمولا حافظه ی خوبی اصلا ندارم ولی یه دفعه آیدیش یادم اومد.
همون لحظه سرچ کردم و پیداش کردم.
همون عکس پونزده سال پیش رو پروفایلش بود.
صفحه پرایوت بود و هیچ پستی نداشت.درخواست دادم و صبح فالو و اکسپت کرده بود.
پیام دادم که منو یادت میاد .جواب داد مگه میشه یادم بره .
صحبت کردیم
پیام بازی
ازدواج کرده بود ،دوسال بعد از من ،
هنوز مثل همون موقع ها بود ..
به وقت شوخی ،حال خوب کن ولی به وقت حرف جدی حوصله سر بر .
نپرسیدم کی رو گرفته ، خونش کجاست و چیکار میکنه ،
یادآوری خاطرات گذشته انقدر برای جفتمون دلچسب بود که وقت نشد.
خداحافظی کردیم و ارزوی خوشبختی در زندگی مشترک !
همون حرفای روتینی که همه پایان صحبت هاشون میکنن و عمیقا بهش اعتقادی ندارن .
تا حالا شده ، به عنوان یک مرد ایرانی به جای غر زدن و زر زدن و ایراد گرفتن ، یه تکونی بدین به خودتون و یه کمکی کنید و در رفع نواقص کوشا باشید ؟
به جای بابا منبر رفتن یه حرکتی بزنی و حداقل اون بشقاب تخمه ی دیشبت رو از رو میز برداری؟
خوبه ما هم صبح تا شب ،شب تا صبح غر بزنیم و ایراد بگیریم که چرا این همه کار میکنی ولی باز حسن قلی درامدش از تو بهتره ؟.!
بابا شل کن دیگه
تو یه خونه داریم زندگی میکنیم ، نمیمیری که خم شی یه آشغال تخمه ای چیزی رو از کف زمین برداری ! هتل که نیومدیم ،
زندگی مشترک گفتن ، کار تیمی یعنی
هر روز هفته منت کار کردن و پول دراوردن رو میزارید سرمون ، خوب ما هم داریم تو خونه کار میکنیم یک ، دوما مدیریت میکنیم خرج هامون رو که با درامد شما همخونی داشته باشه .
دیگه این همه کار میکنم کار میکنم نداره که.
والا
انگار مسابقه ست که ثابت کنن تو چقدر بدی و شیش هشت میزنی ولی خودشون از هر خطایی مبرا هستن!
پ ن : خوردن آبنبات چوبی توسط زنان در محیط های عمومی اصلا جلوه قشنگی نداره .
از من گفتن بود
حالا خودتون میدونید
به من چه اصن
خوب امروز تولدم بود و جز دوست صمیمی و یکی از بچه های بلاکستان هیچ کس تبریک نگفت .علارغم اطلاع رسانی که تلگرام میکنه به دوستان...
این یعنی همونطور که من تخم کسی نیستم دیگران هم نباید تخم بنده باشند.
و این شعار رو باید سر لوحه زندگی کرد .
همون دوستِ بلاگستانی لطف کردن و کادو فرستادن.
خوب اول که واقعا جا خوردم و به معنای واقعی سوپرایز شدم ، ولی در کل کار خیلی قشنگی بود و دلم حسابی شاد شد :)