برادرم حجابت !

بیدار شدم ساعت ۹:۲۰ بود .

کورمال کورمال صورت شسته نشسته لباس هامو تن کردم و مَت زیر بغل رفتم یوگا.

صندل پوشیدم با جوراب سفید و شلوار کردی سفید و‌چروک.

یه تیپی که اعظم خانوم نظافتچی جلوش لنگ میندازه.

طرف لخت با یه بدن ردیفِ بی مو شکم تخت ، همراه با شلوارک داره میدوئه جلوم.

بدیهیه که این صحنه برام جذاب و همچنین خارج از عرف اومد.

همین جور که داشتم نگاه میکردم و تبارک الله میفرستادم پام رفت تو چاله و زارت افتادم.

حالا من موندم و سرافکندگی و یه شلوار خمره ای  چروکِ گِلی .!

اقا مگه مجبورید خوب جلو نوامیس ملت اینجوری بگردید.

حجاب فقط مختص ما که نیست برادرِ من .



پ ن : مسیر باشگاه از داخل پارک عبور میکند.

ریلزهایی که میزارم ۹۰۰تا ویو میخوره ۵۰تا لایک .خوب فلان فلان شده ها میمیرید لایک کنید .

واقعا چه آدم های بی خودی شدیم ما.هیچ کاری برای خوشحال کردن اطرافیانمون دوستای راه دورمون غریبه ها نمیکنیم.

واقعا راه دوری نمیره، یه خرید کوچیک از یه دوست ما رو ورشکست نمیکنه، من همیشه حامی بودم ، همیشه از همه کس استقبال کردم به گرمی.اگر استارت کاری رو زده باشه میرم در حد توانم خرید میکنم، انرژی میدم ، پست هاشو لابک میکنم، کامنت میزارم .تعریفش ر‌‌و‌میکنم، 

میگن کارما و‌فلان 

همش کصشری بیش نیست.

من که هر کار خوبی کردم هیچ‌وقت بهم برنگشت.

نه که قهر کنم و دیگه انجام ندم ها...نه بابا من خر تر از این حرفام.

همین الانم یه دوستی که مدت هاست نه دیدم و نه خبری ازش داشتم بهم زنگ بزنه و بگه ف جون فلان جا گیرم با کله میرم.

نمیدونم چرا به اینجا رسید حرفام.

اصلا اومدم صفحه رو باز کردم که یه چیز دیگه بنویسم.

پدرش بارها بهم گفته احمق

یعنی یه جوری شده که این حرف شده زینتِ خونه ی ما.

خوب طبیعتا گل پسر هم به تقلید از پدر اگر کاری خلاف میلش انجام بدم بهم همین حرف رو‌میزنه.

امشب عصبانی شدم و مثل ننه های دهه چهل تهدیدش کردم به ریختن فلفل.

با این که میدونم بچه نمیدونه اصلا فلفل چی هست.


پارک نوشته ها...

جدیدا مد شده شیش هفت تا از این پلیس خوشتیپا اکیپی تو پارک قدم میزنن.

نه از این پلیس درپیتاها ، از اون خوباشون :)

دقیقا نفهمیدم قضیه چیه ولی تو هر پارکی میریم هستن. 

نه به حجاب کار دارن نه به دختر پسرایی که والیبال بازی میکنن.

خلاصه که موجبات ‌چشم‌چرانی ما رو فراهم میکنند .


تایم نمایشگاه تمدید شده 

یک ماهی وقت دارم 

ولی متاسفانه هیچی ، دریغ از هیچی متناسب با موضوع به ذهنم نمیرسه.

خیلی دوست دارم شرکت کنم 

اامیدوارم پروردگار و‌کائنات و همسایه ها یاری کنند تا من یک اثر درخور بسازم.




زندگی با همه‌ی بدی‌هایش ، یک خوبی دارد که با گذشت زمان ، شخصیتِ دوم آدم‌های اطرافت را نشانت می‌دهد !

به سریالی جدید اومده به نامperfect couple  ،شروع خوبی داشت و موضوع فیلم برام جالب اومد.

همون زندگی های لاکچری آمریکایی و عروسی کنار دریا و این صحبت ها ، البته این که خانوم کیدمن هم فیلم رو مورد عنایت قرار دادن و کلی پسر خوشتیپ و ددی پولدار هم تو فیلم هست .

با یه بازاریاب آشنا شدم و قرار شده کارهام رو بدم دستش و برام بفروشه، ولی خوب حقیقتا خیلی وایب خوبی ازش نگرفتم و هنوز راجع به درصدش صحبت نکردیم ، تا ببینم قرار بعدی چی پیش میاد.

کمی تا قسمتی دارم از غار تنهاییم میام بیرون ، خیلی اهسته و حلزونی وار.

ناهار زرشک پلو با مرغ مجلسی همراه کره فراوان درست کردم، انصافا دسپختم حرفی برای گفتن داره ، یکی از عواملِ بالا رفتن وزنم همین غذاهای خودمه:)

تولدم نزدیکه .

طبق معمول به همسر گفتم که چی باید بگیره و کادو دادنش بایدیه و اگر نده از پهنا جرش میدم ، البته که گوش نمیده من چی میخوام و باز دوباره میره یه چیزی میخره که به نام من و به کام خودش باشه.


یادمه پارسال همین موقع ها نوشتم که دلم میخواد تولدم خودم رو به یک استیک پخت کامل دعوت کنم اونم تنها و در ارامش ...

نشون به این نشون که هنوز عملی نشده!!! 


برای یک بار هم که شده ،دنبال چیزهایی که نداری نرو ، از چیزهایی که داری لذت ببر.

روزهای زندگی یکی پس از دیگری میگذره.مثل هر زندگی دیگه ای بالا و پایین داره ، روزهایی به شدت تخمی و یه روزهایی که در پوست خودت نمیگنجی.

مثلااهنگ دینله ماهسون رو‌ پلی میکنی و ریتم میگیری ،انگار که کلی آدم اومدن کنسرت و داری اجرا میکنی.

مشگل ارتباط گرفتن پسرک به لطف پروردگار و تلاش های خودم تا حدود خیلی زیادی حل شده 

الان دیگه رو صندلی پارک پا رو پا میندازم و از دوچرخه سواریش با بچه ها لذت میبرم .

از استخر رفتن با پدرش هم همچنین.

از این که خیلی مودب و آقاست و مبادی آدابه و مطلقا دست تو دماغش نمیکنه.

از این که اگه چیزی بخواد حرفش رو با فلانی لطف میکنی شروع میکنه.

زندگی پر از همین لذت های کوچیک هست ولی من چسبیده بودم به چیزای ک*شر.