این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حرف هایی از جنس حق

تو این چند روز و اندی که از سفرم با دوستان ِِ سایه سر میگذره به چند تا چیز پی بردم .

بین همه ی این مردهایی که تو این جمع دیدم ، شوهر بنده بوده که فقط رفتار شایسته با همسرش داشته .

صداشو بلند نکرده ،چشم قره نرفته ،بچه رو ول نداده رو سر من ، و سعی کرده بهم خوش بگذره .گرچه از حق نگذریم این من بودم که چند جایی رگ ترکی م گرفت و چیزایی گفتم که نباید ،

و الان دارم اعتراف میکنم که اشتباه کردم و حس میکنم باعث شرمندگیش شدم .

میتونست مثل این مردا همونجا بزنه تو دهنم ولی نزد .


دومین موردی که دیدم این بود که ملت قد پشگل سگ برای بچه هاشون ارزش قائل نیستن .از رفتارشون با بچه هاشون  شدیدا شکه شدم .

بچه ای که چندین ساعت متوالی نه چیزی خورده نه استراحتی داشته ،حرف هم بزنه میپرن بهش که ساکت باشه.

از این رو میگم این رفتار عجیب بود برام که مشابه این عکس العمل ها رو تو تهران ندیده بودم.و این دوستان از اهالی دو شهر متفاوتن ...

خلاصه کلام این که بچه داری رو سفت گرفتم .

هر دومون سخت گرفتیم ..

و از این قضیه خوشحالم .

و به خودم و پدر بچه افتخار میکنم.

حداقل تو این ضمیمه شیش هیچ از بقیه جلوئیم ...

یک لبخند تو کافیست ،که یک دنیا غم را فراموش کنم ...

برای من معاشرت با آدم ها سخته .

معاشرت با آدم های که فازشون باهام فرق میکنه سخت تر .

ولی خوب زندگی که همیشه به کام ما نمیچرخه . گاهی ادم مجبوره خودش رو بچلونه و وارد یه جمع هایی بشه که دوست نداره .

یا اینجوری بگم 

جمع رو دوست دارم ولی خیلی یهویی باطریم تموم میشه و باید برم تنها شم برا خودم .

یا خوابم میاد در لحظه باید بخوابم .

یا اگر گشنم نیست میگم اقا جون من گشنم نیست شما بخورید .

ولی بقیه از این نوع رفتار من ناراحت میشن .فکر میکنن چه ادمِ گوز و چس کن تو برقی هستم .

فی الواقع نیستم ..

و این تلاشِ همیشگیه من برای ثابت کردن خودم به بقیه خیلی ازم انرژی میگیره و خستم میکنه .


فعلا همینا 

الان خیلی ناراحتم

شاید بعدن بیشتر توضیح بدم ...


به هنگام مجردی لله ی بچه های مردم نشوید تا گرفتار نشوید .

مشگل بچه اخر بودن اینه که دیر تر از اون یکی  های دیگه ازدواج میکنی .

پس وقتی خونه پدرتی خواهر زاده یا برادر زاده تو میبینی .حتی بچه کوچولوهای فامیل که میان خونتون .

باهاشون از روی محبت بازی میکنی وقت میزاری .


این رویه ادامه خواهد داشت حتی وقتی خودت هم شوهر کنی و بچه دار بشی ، وقتی میاد خونتون یا میری خونه ی فک و فامیل یا وقتی خبر مرگت مسافرت میری  باهاشون ، بازم اون جغله های فامیل میچسبن بهت که بازی کنی باهاشون.

همه هم یه جوری طلبکارن ازت که چرا توله های ما رو محل نمیدی .سرگرمشون‌نمیکنی ما یه دست ورق بزنیم مثلا.!


خلاصه ی کلام این که این قضیه شاید در ظاهر چیز مهمی نباشه ولی واقعا خیلی جاها خیلی تایما اعصاب خورد کن و ازار دهندست .


ما را فریب دادی و جای گلایه نیست ..ما زودباوریم و تو دلالِ اعتماد

جعبه ی نخودچی رو گذاشتم رو پام و دو تا یکی میندازم بالا.

به طور وحشیانه

از اوضاع پوست و هیکل که نگم بهتره .

در واقع باید بگم گور پدرِ همه چی ..

وقتی جون میکنی خوب باشی،

وقتی جونت از کونت میزنه بیرون که بهترین ورژن خودت باشی و یکی هست زارت گند بزنه تو اعصابت و حس ناکافی بودن و حال بهم زن بهت بده ، اون‌وقته که میگی فاک بابا، من کجا بودم و به چی فکر میکردم این کجاست و این همه خوبی رو ندیده اصن .

فی الواقع بالخره به این نتیجه رسیدم شما اگر خانوم باشی ، اگر متانت به خرج بدی ، اگر بیس چاری زیر کون بچه تو بگیری ، اگر پول خرج نکنی ، اکر درک داشته باشی اگر احترام بزاری اگر بالا پایین کنی طرف و عره کوره شمسی کورشو ....

اینا هیچ کدوم به چشم ‌نخواهد اومد .

کسی به شما نمیگه دمش گرم چه زن خوبی دارم . چقدر میفهمه ، چقدر باملاحظه ست .

بلکه باید رفتاری کاملا بالعکس  موارد بالا داشته باشی و نهایتا ماهی دوماهی یک بار یه حرکت هوشمندانه بزنی تا طرفت عنکف بشه.

بعله دوست خوبم ،زندگی متاهلی همینقدر نیاز داره به چرچیل بازی .وگرنه سوخت میدی بدم میدی .


احتیاج‌دارم پوست بندازم و ققنوس وار یه چیز دیگه ای متولد بشم . فکر میکنم کل این هفت سال زندگی مشترک رو اشتباه رفتم و دوره کاراموزی گذروندم.


احساسم میگه مدلِ جدیدم برای هر جفتمون بهتر جواب بده.


پ ن : یه چیز خیلی جالبی تو کامنت های دو پست قبلی هست و اونم تعداد قابل توجه ی لایک هاست به نظراتِ مخالف من و فوحش و‌ناسزا.

اگر من انقدر منفورم و خوشتون نمیاد ازم پس چرا انقدر پیگیرید و همش اینجا پلاسید ؟ 


پ ن ۲ : چرا برای گذاشتن یه عکس ساده باید هفت خان رستم و رد کرد اینجا؟ اخر سرم نمیشه باز ..