بزرگترین خدمتی که به خودم کردم همین دوچرخه سواری تو پارک بود .
ایشالا ترسم بریزه باهاش خریدم برم .
همچنان چشمای پیرمرد پیرزن های پارک قلمبه میزنه بیرون .
چرا انقدر عجیبه براشون ؟
مننمیفهمم واقعا
برای چی تقی به توقی میشه میرید بنزین میزنید!
کدوم قبرستونی میخواید برید
هر جا رفتم نتونستم بنزین بزنم
چون یه سری خاک بر سره تباه از ترس کونشون شب تا صبح خوابیدن تو جایگاها.
بتمرگید سر جاتون دیگه اه
از مرگ و عزراییل که نمیتونید فرار کنید.
این مداد دست نگرفتن ِ این بچه هم شدیدا رفته رو مخم .
هنوز بعد سه ماه نمیتونه درست دستش بگیره .
موندم چه راه سختی رو دارم باهاش برای مدرسه :(
روز نو
شروعی نو
شروع دوره ی ده روزه ی تخمی قبل از پریود :(
مامان بیا بازی کنیم مامان بیا بازی کنیم برای هزارمین بار :(((
قبله عالم فرزند رو جهت چریدن و پریدن به پارک برده .
دستش درد نکنه محبت کرده ،امروز حال ناهار درست کردن نداشتم لذا از سر صبح اعلام کردم که امروز آف هستم و املت نوش جان میکنیم. از این رو رفتن و نان تازه گرفتن ،
که مجددا دستش درد نکنه خیر ببینه از جوانی و زندگی .
خودم رو تو ایینه که میبینم از حال زار و داغوتم حالم بد میشه . تو دلم میگم ببین چی میکشه این بدبخت ولی چیزی هم نمیگه.
جدیدا متوجه شده که کلا از خودم اختیاری ندارم و تحت تاثیر هورمون ها هستم .دوران سرخوشیم در ماه کلا چند روزه و این رو پذیرفته .
من واقعا نیاز دارم چند ساعتی در روز در سکوت کامل باشم .
اگر چند تایی از کارهام فروش میرفت شاید حال و روز بهتری پیدا میکردم .