برای یک بار هم که شده ،دنبال چیزهایی که نداری نرو ، از چیزهایی که داری لذت ببر.

روزهای زندگی یکی پس از دیگری میگذره.مثل هر زندگی دیگه ای بالا و پایین داره ، روزهایی به شدت تخمی و یه روزهایی که در پوست خودت نمیگنجی.

مثلااهنگ دینله ماهسون رو‌ پلی میکنی و ریتم میگیری ،انگار که کلی آدم اومدن کنسرت و داری اجرا میکنی.

مشگل ارتباط گرفتن پسرک به لطف پروردگار و تلاش های خودم تا حدود خیلی زیادی حل شده 

الان دیگه رو صندلی پارک پا رو پا میندازم و از دوچرخه سواریش با بچه ها لذت میبرم .

از استخر رفتن با پدرش هم همچنین.

از این که خیلی مودب و آقاست و مبادی آدابه و مطلقا دست تو دماغش نمیکنه.

از این که اگه چیزی بخواد حرفش رو با فلانی لطف میکنی شروع میکنه.

زندگی پر از همین لذت های کوچیک هست ولی من چسبیده بودم به چیزای ک*شر.

مثل برد بود باختن قلبم به تو ..

از تمرین یوگا بازگشته ام و ولو روی تخت افتاه ام، پدر و پسر مشغول غذا دادن به ننه گربه و بچه هایش هستند .

در حال حاضر دغدغه ای نداریم جز قطره انداختن و باز شدن چشم بچه گربه ها.

در هفته ی پیش رو عازم سفر هستم به مقصد کاشان و اصفهان و احتمال خیلی زیاد یک سفر با خانواده شوهر به مقصد دیارشان . 

گاردم را نسبت به همسر و خانواده اش پایین آورده ام ، از جنگ نزاع درگیری تا حدود زیادی پرهیز میکنم ،

هر زمان که ف خشن میخواهد خود را نشان دهد افسارش را میکشم و میگویم هیس آرام باش ،زمان بده جانم ؛ میگذرد.


کلاس های متنوعی میروم و هنوز که هنوز است اظطراب اجتماعی لامصب یخه ام را ول نمیکند.

به شدت نجسب و گوشت تلخ هستم اما این هم دگر اهمیتی ندارد ،من خود را انگونه که هستم پذیرفته ام .

البت همسر و قوم و خویشش را نیز پذیرفته ام .

طول کشید ولی بالاخره این که میگویند سعی نکنید آدم ها را تغیر بدهید انها را انگونه که هستند دوست بدارید را با جان و جگر و خون و دل پذیرفتم .

مادرانگی= هر روز خسته تر از دیروز

زمان حاملگی دست به دامن پروردگار برده بودم که خدایا به من پسر عطا کن ، من دختر خوشم‌ نمیاد، زمانی که دکتر گفت جنسیت پسره تو‌ پوست خودم‌ نمیگنجیدم.

ولی الان هر کی میگه پسر حامله ست تو دلم میگم خدا صبرت بده.

چرا انرژیشون تموم‌ نمیشه لامصبا ..

هزارو صد درجه روحیاتشون‌ با دختر فرق داره.

مدل بازی کردنشون :/

خیلی وقت ها از شدت خستگی به گریه و خنده همزمان میوفتم.

واقعا ول کن نیست.

کشتی دعوا شمشیر بازی بدو بدو توپ بازی 

بابا لامصب یه دقیقه اون‌ کون بی پدر رو‌بزار زمین یه دو‌تا پازل حل کن دیگه.

دهنم رو‌آسفالت کردی اخه :((((

غریبه های کامل :)

دیشب فیلم perfect strangers رو میدیدم 

جالب بود 

در واقع فهمیدم که تنها من نیستم که یه گوهایی خورده 

بلکه هر زن متاهلی در طول دوران تاهلش قطعا یه گوهایی خورده 

فقط بعضی ها ادا تنگارو خیلی بهتر بلدن دربیارن.


البته نوع و ابعاد گوه فرق داره و یا ممکنه از نظر خودش گوه نبوده باشه ولی از نگاه همسرش چرا..

روزهای خوبی نبود،اما من در همان روزهای سخت نیز تو را دوست داشتم ..

همسر عزیز از از جان به سفر مجردی رفته .

هرزگاهی با لفظ عشقم و عزیزم پیام میدهم و واژه هایی به مانندِ دمت گرم دریافت میکنم!

گویی با مشتری های مغازه صحبت میکند ، آنهایی که بعد از واریز پول تماس میگیرند.

من هم خانه نشین شده ام 

گهگاهی با پسرک برای گذران وقت به پارک و پاساژ و پیاده روی میرویم ولی افسوس که پسرم از تنهایی دو‌نفره ی مان لذت نمیبرد.

چند صباحی ست که اندر کفِ غیرت و مردانگی احمد آقا سرایدار شده ام.

نوع برخورد با دردانه همسرش را دوس دارم.نمیگذارد خانم دست به سیاه سفید در امور ساختمان و‌کمک به خانم ها بزند.بدجور هوایش را دارد.

البته در این گیرو داره پارکینگ نشینی جهت تسهیل در امر دوچرخه سواری پسرک و‌معاشرت با همسایه ها، نظرم به همسایه طبقه بالایی نیز جلب میشود.

آقا سعید دو‌پسر دارد.یکی خارج نشین است و دیگری ور دل ننه و اقایش است.

همین را بس که پدر از پسر بی نهایت کراش تر است.دقیق نمیدانم چند ساله است  صدای گیرا و رسایی دارد.به وضوح سلام و االیک ‌و‌احوالپرسی میکند.

توانایی شوگر ددی شدن را کاملا دارد.شاید هم شوگر کسی باشد ما را چه به این کارها.