برای یک بار هم که شده ،دنبال چیزهایی که نداری نرو ، از چیزهایی که داری لذت ببر.

روزهای زندگی یکی پس از دیگری میگذره.مثل هر زندگی دیگه ای بالا و پایین داره ، روزهایی به شدت تخمی و یه روزهایی که در پوست خودت نمیگنجی.

مثلااهنگ دینله ماهسون رو‌ پلی میکنی و ریتم میگیری ،انگار که کلی آدم اومدن کنسرت و داری اجرا میکنی.

مشگل ارتباط گرفتن پسرک به لطف پروردگار و تلاش های خودم تا حدود خیلی زیادی حل شده 

الان دیگه رو صندلی پارک پا رو پا میندازم و از دوچرخه سواریش با بچه ها لذت میبرم .

از استخر رفتن با پدرش هم همچنین.

از این که خیلی مودب و آقاست و مبادی آدابه و مطلقا دست تو دماغش نمیکنه.

از این که اگه چیزی بخواد حرفش رو با فلانی لطف میکنی شروع میکنه.

زندگی پر از همین لذت های کوچیک هست ولی من چسبیده بودم به چیزای ک*شر.

نظرات 2 + ارسال نظر
قره بالا چهارشنبه 21 شهریور 1403 ساعت 20:09

میشه منم بچمو بدم تو بزرگ‌ کنی؟

رو‌ چشمم نگه میدارم

سلام شنبه 17 شهریور 1403 ساعت 10:50

با درود
بر عکس نوه ی من هم دست توی دماغ می کند و هم آب دهان پرت می کند
سه سالش تمام شد رفت توی چهار

اخ اخ
کاره خوبی نیست
به تور من باید بخوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد