از تمرین یوگا بازگشته ام و ولو روی تخت افتاه ام، پدر و پسر مشغول غذا دادن به ننه گربه و بچه هایش هستند .
در حال حاضر دغدغه ای نداریم جز قطره انداختن و باز شدن چشم بچه گربه ها.
در هفته ی پیش رو عازم سفر هستم به مقصد کاشان و اصفهان و احتمال خیلی زیاد یک سفر با خانواده شوهر به مقصد دیارشان .
گاردم را نسبت به همسر و خانواده اش پایین آورده ام ، از جنگ نزاع درگیری تا حدود زیادی پرهیز میکنم ،
هر زمان که ف خشن میخواهد خود را نشان دهد افسارش را میکشم و میگویم هیس آرام باش ،زمان بده جانم ؛ میگذرد.
کلاس های متنوعی میروم و هنوز که هنوز است اظطراب اجتماعی لامصب یخه ام را ول نمیکند.
به شدت نجسب و گوشت تلخ هستم اما این هم دگر اهمیتی ندارد ،من خود را انگونه که هستم پذیرفته ام .
البت همسر و قوم و خویشش را نیز پذیرفته ام .
طول کشید ولی بالاخره این که میگویند سعی نکنید آدم ها را تغیر بدهید انها را انگونه که هستند دوست بدارید را با جان و جگر و خون و دل پذیرفتم .
بالاخره به نتیجه مطلوب رسیدید
آنهم بعضی وقتها کوتاه آمدن است
زندگی شیرین می شود
ف جان اولین پذیرفتن پذیرفتن و بخشش خودمونه در واقع ما دشمن درجه یک خودمونیم با صدای سرزنشگر درون و ایده ال بودن
بهترین کار رو میکنی واقعا به این درجه رسیدن سخته ولی از لحظه ای که کلید میخوره دیگه ادامش میدی
درست میگویی عزیزم مرسی
حال دلت خوب عزیزم
فدایت
سلام خوبه که پذیرفتی سخته ولی خیالت راحت تر میشه
اری بابا