مثل برد بود باختن قلبم به تو ..

از تمرین یوگا بازگشته ام و ولو روی تخت افتاه ام، پدر و پسر مشغول غذا دادن به ننه گربه و بچه هایش هستند .

در حال حاضر دغدغه ای نداریم جز قطره انداختن و باز شدن چشم بچه گربه ها.

در هفته ی پیش رو عازم سفر هستم به مقصد کاشان و اصفهان و احتمال خیلی زیاد یک سفر با خانواده شوهر به مقصد دیارشان . 

گاردم را نسبت به همسر و خانواده اش پایین آورده ام ، از جنگ نزاع درگیری تا حدود زیادی پرهیز میکنم ،

هر زمان که ف خشن میخواهد خود را نشان دهد افسارش را میکشم و میگویم هیس آرام باش ،زمان بده جانم ؛ میگذرد.


کلاس های متنوعی میروم و هنوز که هنوز است اظطراب اجتماعی لامصب یخه ام را ول نمیکند.

به شدت نجسب و گوشت تلخ هستم اما این هم دگر اهمیتی ندارد ،من خود را انگونه که هستم پذیرفته ام .

البت همسر و قوم و خویشش را نیز پذیرفته ام .

طول کشید ولی بالاخره این که میگویند سعی نکنید آدم ها را تغیر بدهید انها را انگونه که هستند دوست بدارید را با جان و جگر و خون و دل پذیرفتم .

نظرات 4 + ارسال نظر
سلام شنبه 17 شهریور 1403 ساعت 10:53

بالاخره به نتیجه مطلوب رسیدید
آنهم بعضی وقتها کوتاه آمدن است
زندگی شیرین می شود

دزیره دوشنبه 12 شهریور 1403 ساعت 23:44 https://desire7777.blogsky.com/

ف جان اولین پذیرفتن پذیرفتن و بخشش خودمونه در واقع ما دشمن درجه یک خودمونیم با صدای سرزنشگر درون و ایده ال بودن
بهترین کار رو میکنی واقعا به این درجه رسیدن سخته ولی از لحظه ای که کلید میخوره دیگه ادامش میدی

درست میگویی عزیزم مرسی

شادی دوشنبه 12 شهریور 1403 ساعت 22:59 http://Manrabekhan.blogsky.com

حال دلت خوب عزیزم

فدایت

زن بابا یکشنبه 11 شهریور 1403 ساعت 16:47 http://www.mojaradi-90.blogfa.com

سلام خوبه که پذیرفتی سخته ولی خیالت راحت تر میشه

اری بابا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد