به سریالی جدید اومده به نامperfect couple ،شروع خوبی داشت و موضوع فیلم برام جالب اومد.
همون زندگی های لاکچری آمریکایی و عروسی کنار دریا و این صحبت ها ، البته این که خانوم کیدمن هم فیلم رو مورد عنایت قرار دادن و کلی پسر خوشتیپ و ددی پولدار هم تو فیلم هست .
با یه بازاریاب آشنا شدم و قرار شده کارهام رو بدم دستش و برام بفروشه، ولی خوب حقیقتا خیلی وایب خوبی ازش نگرفتم و هنوز راجع به درصدش صحبت نکردیم ، تا ببینم قرار بعدی چی پیش میاد.
کمی تا قسمتی دارم از غار تنهاییم میام بیرون ، خیلی اهسته و حلزونی وار.
ناهار زرشک پلو با مرغ مجلسی همراه کره فراوان درست کردم، انصافا دسپختم حرفی برای گفتن داره ، یکی از عواملِ بالا رفتن وزنم همین غذاهای خودمه:)
تولدم نزدیکه .
طبق معمول به همسر گفتم که چی باید بگیره و کادو دادنش بایدیه و اگر نده از پهنا جرش میدم ، البته که گوش نمیده من چی میخوام و باز دوباره میره یه چیزی میخره که به نام من و به کام خودش باشه.
یادمه پارسال همین موقع ها نوشتم که دلم میخواد تولدم خودم رو به یک استیک پخت کامل دعوت کنم اونم تنها و در ارامش ...
نشون به این نشون که هنوز عملی نشده!!!
روزهای زندگی یکی پس از دیگری میگذره.مثل هر زندگی دیگه ای بالا و پایین داره ، روزهایی به شدت تخمی و یه روزهایی که در پوست خودت نمیگنجی.
مثلااهنگ دینله ماهسون رو پلی میکنی و ریتم میگیری ،انگار که کلی آدم اومدن کنسرت و داری اجرا میکنی.
مشگل ارتباط گرفتن پسرک به لطف پروردگار و تلاش های خودم تا حدود خیلی زیادی حل شده
الان دیگه رو صندلی پارک پا رو پا میندازم و از دوچرخه سواریش با بچه ها لذت میبرم .
از استخر رفتن با پدرش هم همچنین.
از این که خیلی مودب و آقاست و مبادی آدابه و مطلقا دست تو دماغش نمیکنه.
از این که اگه چیزی بخواد حرفش رو با فلانی لطف میکنی شروع میکنه.
زندگی پر از همین لذت های کوچیک هست ولی من چسبیده بودم به چیزای ک*شر.
از تمرین یوگا بازگشته ام و ولو روی تخت افتاه ام، پدر و پسر مشغول غذا دادن به ننه گربه و بچه هایش هستند .
در حال حاضر دغدغه ای نداریم جز قطره انداختن و باز شدن چشم بچه گربه ها.
در هفته ی پیش رو عازم سفر هستم به مقصد کاشان و اصفهان و احتمال خیلی زیاد یک سفر با خانواده شوهر به مقصد دیارشان .
گاردم را نسبت به همسر و خانواده اش پایین آورده ام ، از جنگ نزاع درگیری تا حدود زیادی پرهیز میکنم ،
هر زمان که ف خشن میخواهد خود را نشان دهد افسارش را میکشم و میگویم هیس آرام باش ،زمان بده جانم ؛ میگذرد.
کلاس های متنوعی میروم و هنوز که هنوز است اظطراب اجتماعی لامصب یخه ام را ول نمیکند.
به شدت نجسب و گوشت تلخ هستم اما این هم دگر اهمیتی ندارد ،من خود را انگونه که هستم پذیرفته ام .
البت همسر و قوم و خویشش را نیز پذیرفته ام .
طول کشید ولی بالاخره این که میگویند سعی نکنید آدم ها را تغیر بدهید انها را انگونه که هستند دوست بدارید را با جان و جگر و خون و دل پذیرفتم .
زمان حاملگی دست به دامن پروردگار برده بودم که خدایا به من پسر عطا کن ، من دختر خوشم نمیاد، زمانی که دکتر گفت جنسیت پسره تو پوست خودم نمیگنجیدم.
ولی الان هر کی میگه پسر حامله ست تو دلم میگم خدا صبرت بده.
چرا انرژیشون تموم نمیشه لامصبا ..
هزارو صد درجه روحیاتشون با دختر فرق داره.
مدل بازی کردنشون :/
خیلی وقت ها از شدت خستگی به گریه و خنده همزمان میوفتم.
واقعا ول کن نیست.
کشتی دعوا شمشیر بازی بدو بدو توپ بازی
بابا لامصب یه دقیقه اون کون بی پدر روبزار زمین یه دوتا پازل حل کن دیگه.
دهنم روآسفالت کردی اخه :((((
دیشب فیلم perfect strangers رو میدیدم
جالب بود
در واقع فهمیدم که تنها من نیستم که یه گوهایی خورده
بلکه هر زن متاهلی در طول دوران تاهلش قطعا یه گوهایی خورده
فقط بعضی ها ادا تنگارو خیلی بهتر بلدن دربیارن.
البته نوع و ابعاد گوه فرق داره و یا ممکنه از نظر خودش گوه نبوده باشه ولی از نگاه همسرش چرا..