-
مالِت رو سفت بچسب همسایه رو دزد نکن.
چهارشنبه 23 شهریور 1401 23:20
پنج سال زندگی مشترک. حاصلش یه بچه . تو این چند سال من یاد ندارم یک بار ، حتی یک بار این مرد به حرفِ من ریده باشه . حتی یک بار پیش خودش فکر نکرد که شاید این زنِ بدبخت هم داره درست میگه .به حرفش گوش بدم . هر سری اومدم یه زری بزنم از سر دلسوزی از سر نگرانی ،برگشت گفت تو چیکار داری .دخالت نکن . محترمانه یا نامحترمانه یعنی...
-
بی خیال تمام آنها که کامم را در زندگی تلخ میکنند....
یکشنبه 20 شهریور 1401 00:09
*امروز یه خانمی بهم گفت بد ریختِ بد ذات . این رو با تمامِ وجودش گفت . مملو از حسِ نفرت . انگار من مسئولِ تمام ناکامی هاش بودم . من اجاره نشینش کردم . من بودم تریاکیش کردم . منم که همه چیز رو چهارصد برابر کردم . حالا شاید بد ریخت رو قبول کنم ولی بد ذات اصلا تو کتَم نمیره . از وقتی این حرف رو شنیدم دپرسم . قبلا شنیده...
-
...
سهشنبه 15 شهریور 1401 13:17
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریور 1401 20:49
کتاب راهنمای کامل والدین رو گذاشتم جلوم که بخونم. فقط ورق میزنم و سر تیتر ها رو میخونم. میخوام ادامه مطلب رو بخونم ولی نمیتونم .کلمه ها تو هم فرو میرن .نمیتونم تمرکز کنم چی دارم میخونم اصن چشمام سنگین میشه سرمم سنگینه شاید چون نزدیک دوران قرمزم هست . به اون روزایی فکر میکنم که خوره کتاب بودم. چقدر کتاب میخوندم. به همه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریور 1401 21:27
-
خواب زدگی ...
شنبه 5 شهریور 1401 05:07
-
تنها نام نیک است که باقی می ماند....
پنجشنبه 27 مرداد 1401 11:11
به تاریخ ۲۵ مرداد ۱۴۰۱ شریف ترین و انسان ترین استادم رو از دست دادم .. تو سکوت و تنهایی ،گوشه خونه قدیمی و اجاره ای ش از دنیا رفته بود .. در انزوای کامل ... با پای قطع شده ناشی از دیابت و رنج سختی دیالیز خدا این مرگ رو برای هیچ کس نخواد ... روحش شاد و یادش گرامی..
-
پنجمین سالگرد ازدواج
یکشنبه 23 مرداد 1401 23:37
بچه کوچیکِ سرما خورده رو به دندون گرفتم رفتم کادو براش خریدم . در به در دنبال مینی کیک که تو عکس قشنگ بیوفته . خداروشکر که شمع نخریدم خودم رو مسخره کنم . اومدم خونه کادوش رو روبان زدم بزک دوزک کردم براش . رفتم حموم سشوار کشیدم پیرهن پوشیدم .خوشگل کردم تند تند کارا خونه رو کردم .جمع و جور کردم ..شام درست کردم گل نخریدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیر 1401 14:46
یه زمانی که پیر شدیم سنمون که رفت بالاتره شاید تو یادت بره ولی من هیچ وقت یادم نمیره تو روزای اوج جوانی و زیبایی چقدر دهن کجی و بی محلی کردی بهم این روزایی که داره میگذره عین فرفره عمرمونه عزیزم دیگه برنمیگرده که ابنجوری سر مالِ دنبا داری خودت و جر میدی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 تیر 1401 15:09
با یه مشاور کودک صحبت کردم امروز . چقدر بعضی ها روان شیوا و آروم حرف میزنن . ادم لذت میبره خیلی خوشم اومد پشت گوشی یه خروار گریه کردم . ریشه همه رفتارهای اهورت فقط خودم بودم خاک تو سر من
-
مادری بدون فیلتر
سهشنبه 7 تیر 1401 00:56
امروز زدمش یعنی چند روزه که مدام دارم میزنمش نمیدونم چرا وقتی بی مهری بی توجهی از سمت باباش میبینم رو سر این بدبخت خالی میکنم . امروزم بدجور نیشگونش گرفتم جوری که قرمز و کبود شده . هر چند وقت یه بار اینجوری میشم این قضیه زدنش رو خودم تاثیر خیلی بدی میزاره .کل روز دپرس میشم سرم درد میگیره بی انرژی میشم باید به خودم یه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 خرداد 1401 00:14
دیشب خوابش رو دیدم . دم صبح بود که رفتم کنار پسرک خوابیدم . سرم رو کردم تو موهاش با بوی موهاش تو خواب و بیدار بودم . بازم ادامه خواب رو دیدم انگار بوی عطر همیشگیش میومد .. چشمامو باز کردم خیلی عجیب بود . انگار همون جا بود چیزی که تا حالا تجربه نکرده بودم . میگت وقتی یکی میاد به خوایت یعنی تو هم رفتی تو خواب اون...
-
پسرک تاجدارم
چهارشنبه 18 خرداد 1401 14:58
دلم میخواد یه سری از کارها و حرفاشو بنویسم که یادم بمونه... تو سن دو سال و چهار ماهگی ، ❣️جلوتر از من از در نمیره بیرون .وایمیسته میگه بفمایید .من که رد میشم دنبال من میاد❤ ❣️کتابشو میاره انگشتش رو میزاره رو عکسا برام توضیح میده .دقیقا همونجوری که خودم براش گفته بودم .. ❣️از فرم صورتم میفهمه ناراحتم کرده یا عصبانی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 خرداد 1401 22:12
هر چقدر باهاش مهربون تر میشم هر چقدر رابطه ج.ن.سیمون رو درست میکنم. هر چقدر از عرض و طول بهش حال میدم بازم عین خر میمونه مرتیکه الاغِ زشت گوه سبزواریه بی بته داهاتی حالم از خودش و فک فامیلا دوزاریش بهم میخوره کاش بمیره کاش خبر مرگش بیاد کاش به روز تلفن زنگ بزنه بگن رفته زیر تریلی هجده چرخ کاش بابام سکته نکرده بود .کاش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 خرداد 1401 19:39
پسرک رو اوردم خانه بازی ... مشغول بازی میشه منم دنبال ادمم باهاش حرف بزنم و دوست پیدا کنم ولی چرا هیشکی با من دوس نمیشه؟! ملت حال حرف زدن ندارن یا حوصله معاشرت؟ ندیده و نشناخته انگار طلب دارن از ادم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1401 23:07
حالم خوبه ها میزنم میرقصم برا خودم چایی گل سرخی دم میکنم مطلب میخونم طب سنتی نگا میکنم با پسرک بازی میکنیم بیرون میریم میخندیم خوشحالیم به محضی که عن آقا میاد خونه و قدم نحسش رو میزاره تو باری از انرژی منفی با خودش میاره تو انگار همه چی ۱۸۰ درجه تغیر میکنه یه دفعه کاش نبود اصن ریدم به این زندگی کاش یه دوس پسر داشتم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 19:26
تا حالا شده به کسایی که بچه ندارن حسودی کنی؟ اره من کردم خیلی م حسودی میکنم ... منی که اون همه بدو بدو داشتم و کلی مشغول کتاب خوندن و آزمایش و فرمول نوبسی و ساخت و ساز الان شدم زندونیه بچه . هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر اسیری داشته باشه. میگفتم نهایت تا دوسال چسبیده بهم بعدش میزارمش مهد به کارم میرسم ولی زرت واقعا همه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشت 1401 13:53
تو مرحله از پوشک گیری هستم بسی سخت و طاقت فرساست . بالا صد بار بردمش دسشویی اخر سر هم تو شورتش وسط خونه جیشید . دیشب رفته بودیم مهمونی . جدیدا به شوهر همه نظر دارم اِلا شوهر خودم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشت 1401 15:31
دیشب خواب دیدم دارم برای آقای همسایه دلبری میکنم .. نمیدونم چرا این خواب و دیدم. میتونه دلیلش این باشه که خیلی قیافه خاصی داره ایشون و جذابه. یکی دیگه از دلایلش میتونه صدای زیادشون موقع رابطه باشه .دیوارا که نازک،اتاق خوابامون هم بغل هم !بخوام نخوام میشنوم .با این که بندگان خدا موقع عملیات آهنگ میزارن با صدای بلند ولی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردین 1401 13:21
از همین امروز تصمیم گرفتم یه تغیری تو مدل بچه داریم بدم. .یک این که دیگه بهش غذا ندم .انقدر ندم بهش چیزی که بفهمه مسجد جا گوزیدن نیست .میزارم جلوش از این به بعد خورد خورد ،نخورد به درک! خسته شدم بس که با زر و برو فیلم و کارتون دنبالش کردم واسه یه قاشق غذا. اخرم میریزه بیرون انگار داره گوه میخوره پدرسگ. . . . دو این که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 فروردین 1401 14:15
تو بغلم دراز کشیده داره شیشه میخوره... با یه دستشم گوشمو داره بازی میده ... گوشام تو این یکساله شده قدِ گوشای خر !انقدر که میکشتشون ..فکر میکنم فیتیش گوش داره بچه ... دارم به زور میخوابونمش تا خودمم ولو شم. خونه دوباره کثیف شده و زمینش لوچ وچسبناک. خداروشکر بچه سالم و آرومی دارم. فقط خودم به شدت بی حوصلم و بی انرژبم...
-
اتفاقات اخیر
پنجشنبه 22 خرداد 1399 11:45
هرزچندگاهی یاد اینجا میوفتم . خوابیدم روی تختم در منزل پدری ،پسرم رو دارم روی پا تکون میدم .پسرک از همه جا بی خبر من چهارماه و بیست و یک روزه شده. این که تو این چند ماه چقدر دهنم صاف شد بماند از عوارض پس از زایمان و بخیه و شیر دهی نگم بهتره . شکمی که انگار یه بچه دیگه توشه .پشتم از شدت بچه بغل کردن مثل گوژپشت نوتردام...
-
اسم
جمعه 22 آذر 1398 15:28
پیدا کردن یه اسم خوب هم دردسری شده واسه خودش .هیچ وقت فکر نمیکردم اسمگذاشتن انقدددددر چالش بزرگی باشه .هر اسمی که دوست دارم رو قبلا یکی از فک و فامیلا گذاشته رو بچش .از اونجایی هم که همسر مهم نیست براش چه اسمی باشه من هم اهورا رو انتخاب کردم .حالا این که بچم پس فردا بگه ننه جون این چه اسمی بود رو من گذاشتی رو زمان...
-
عوارض حاملگی
جمعه 15 آذر 1398 02:05
هفته ۳۳ ماه هشتمبه این سرعت داره به اخرش نزدیک میشه .الان که دارم این رو مینویسم رو توالت فرنگی نشستم ترش کردم نافرم .هر شب همین بساطه .یبوست چند روزی هست که یقم رو چسبیده.انقدر زور میزنم که انگار پهلوهام میخوان بترکن .یا میترسم بچه از سوراخ باسن بیاد بیرون یه وقت .رنگ موهام برگشته به حالت اول مشگی شده حالم از هیکل و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مرداد 1398 11:50
کلا آدم ناشکری هستم .روزاهای سختی که داشتم و پشت سر گذاشتم رو خیلی زود فراموش میکنم . همین سه ماه اول حاملگی بود که مُردم و زنده شدم .خیلی خیلی دوره بدی بود . یه سره دل درد .یه سره استفراغ تهوع ، تمامِ اون نشسته خوابیدن ها ،گریه و افسردگی ،این که دیگه نمیتونستم کاری که دوس داشتم رو انجام بدم ،هر سری از دمِ باشگاه رد...
-
جمعه های کش دار
جمعه 28 تیر 1398 19:50
خوابیدم رو تخت .شکمم باد کرده از فرطِ خوردنِ کنسرو لوبیا . زیرِ بادِ کولری که به سختی داره جون میکنه تا بتونه یه ذره خنکی ایجاد کنه . پنجره بازه صدای نعره بچه های مجتمع بغلی .اسگول مادر فلان بیشعور ،صداهایی هست که ازشون میاد بیرون . دارم به آینه دراور نگاه میکنم .کشوها یکی درمیون بیرون .هر چی یه ور .همه چی شلخته وار...
-
دورِتندِ زندگی
یکشنبه 16 تیر 1398 16:48
دنیای عجیبیست ! همینچند وقت پیش بود تو اینستا دنبال ِ ور وسایل خونه و جهیزه و مبل و کاسه بشقاب و اینا بودم . همینچند وقت پیش تَرِش بود که دنبال لباس عروس و آرایشگاه و سایر مشتقاتش بودم . و حالا دنبال سیسمونی و تخت و استیکر و نحوه آروغ گرفتن و شیر دادن و غیره و ذالک(زالک،ظالک،ضالک)هستم. این که تا چند صباهی دیگر دنبال...
-
لطفا گاو نباشیم ....
پنجشنبه 6 تیر 1398 20:57
بعد از تلاش های فراوان برای خواب بعد از ظهر ناشی از بیکاری و بی حالی و تهوع و استفراغ ، بالاخره خوابم برد که با فریاد های یک مردِ گوه در خیابان از جا پریدم و چسبیدم به سقف. قلبِ بیچاره نمیدونم با چه سرعتی داشت میزد . از اون تایم به بعد همچنان داره میزنه بیرون . نشسته ام فصل جدید سریال ندیمه رو نگاه میکنم و به پهنای...
-
بازگشت...
دوشنبه 3 تیر 1398 16:25
لم داده ام روی تخت سابق در خانه پدری .با بغضی سخت قرمه سبزی سردِ مادرپز را فرو میدهم پایین .خواهرزاده ام روی تخت ولو شده و دارد با گوشی بازی میکند .به عکس های روی دیوار روبه روی تختم نگاه میکنم .هر کدام خاطراتی رو برام مرور میکنه .دلم بسی زیاد تنگ شده برای اون موقع ها که با فراق بال میشِستم این رو و تنها دغدغه ام شکل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریور 1395 01:09
ﯾﮏ ﻣﺮﺩِ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﺄﯾﻮﺱ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﺭﻩ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﺡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺑﮕﻮﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺯﻥِ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻑ ﻭ ﮐﻼﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﺟﺰ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺟﺰ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﺩ... #ﺷﺎﺭﻟﻮﺕ_ﺑﺮﻭﻧﺘﻪ