چو تخت پاره بر موج ، رها رها رها من ...

امروز اول آبانِ
صبح
انرژیم از سر صبح خیلی بالاست .سبک شدم
هر چی اپ بازی آنلاین و چت و این دری وری ها بود رو پاک کردم .حساب هامو پاک کردم .یه سری هارو هم بلاک کردم .
خیلی داشتم زیاده روی میکردم و همه وقت و انرژیم رو به  ف.ا.ک میدادم.

غروب
دست گل رو دوس داشتم .
قدش بلند بود .چارشونه .موهای کوتاه جوگندمی .با یه عینک بزرگ دهه هفتادی ،با پیرهن های چارخونه. صدای جذاب و ش.ه.وت انگیز .
حرفای قشنگی میزد .حال داغونم رو خوب میکرد.

خودش خواست که تموم کنه .
عذاب وجدان داشت
منم داشتم
ولی دلم نمیخواست حال خوبمو خراب کنم باز
ولی اون جرئتش بیشتر بود و یه دفعه ای تموم کرد...
حالم از خودم بهم میخوره .
یه تیکه گوهم
به تیکه گوه که همه فکر میکنن چقدر خوبم ..


نظرات 3 + ارسال نظر
مجید دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت 14:57

می‌تو
همه فکر میکنن خوبم ولی خودم میدونم نیستم...
حتی قضاوت مثبت هم کار اشتباهیه و ادم رو از درون خرد میکنه...هرکسی بدیهای خودشو داره، بذارید یکم بد باشیم، خفه شدیم با این همه معیار خوب بودن


خیلی خوب بود .واقعا
خیلی وقت ها حس اوملی و عقب موندگی به ادم دست میده

یک مرد دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت 10:27 http://Whiteshadow.blogsky.com

یه چرخی تا ته وبت زدم
جالب بود

مرسی

یک مرد دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت 09:53 http://Whiteshadow.blogsky.com

این جوری در مورد خودت حرف نزن

حسیه که دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد