امروز اول آبانِ
صبح
انرژیم از سر صبح خیلی بالاست .سبک شدم
هر چی اپ بازی آنلاین و چت و این دری وری ها بود رو پاک کردم .حساب هامو پاک کردم .یه سری هارو هم بلاک کردم .
خیلی داشتم زیاده روی میکردم و همه وقت و انرژیم رو به ف.ا.ک میدادم.
غروب
دست گل رو دوس داشتم .
قدش بلند بود .چارشونه .موهای کوتاه جوگندمی .با یه عینک بزرگ دهه هفتادی ،با پیرهن های چارخونه. صدای جذاب و ش.ه.وت انگیز .
حرفای قشنگی میزد .حال داغونم رو خوب میکرد.
خودش خواست که تموم کنه .
عذاب وجدان داشت
منم داشتم
ولی دلم نمیخواست حال خوبمو خراب کنم باز
ولی اون جرئتش بیشتر بود و یه دفعه ای تموم کرد...
حالم از خودم بهم میخوره .
یه تیکه گوهم
به تیکه گوه که همه فکر میکنن چقدر خوبم ..
میتو
همه فکر میکنن خوبم ولی خودم میدونم نیستم...
حتی قضاوت مثبت هم کار اشتباهیه و ادم رو از درون خرد میکنه...هرکسی بدیهای خودشو داره، بذارید یکم بد باشیم، خفه شدیم با این همه معیار خوب بودن
خیلی خوب بود .واقعا
خیلی وقت ها حس اوملی و عقب موندگی به ادم دست میده
یه چرخی تا ته وبت زدم
جالب بود
مرسی
این جوری در مورد خودت حرف نزن
حسیه که دارم