تو مرحله از پوشک گیری هستم 

بسی سخت و طاقت فرساست .

بالا صد بار بردمش دسشویی اخر سر هم تو شورتش وسط خونه جیشید .



دیشب رفته بودیم مهمونی .

جدیدا به شوهر همه نظر دارم اِلا شوهر خودم...


دیشب خواب دیدم دارم برای آقای همسایه دلبری میکنم ..
نمیدونم چرا این خواب و دیدم.
میتونه دلیلش این باشه که خیلی قیافه خاصی داره ایشون و جذابه.


یکی دیگه از دلایلش میتونه صدای زیادشون موقع رابطه باشه .دیوارا که نازک،اتاق خوابامون هم بغل هم !بخوام نخوام میشنوم .با این که بندگان خدا موقع عملیات آهنگ میزارن با صدای بلند ولی بازم اخ و اوخ آقای همسایه خیلی بیشتر از خانومشه

.

دلیل دیگش هم میتوته این باشه که پریودم رو به اتمامه و آمپرم رفته بالا


خلاصه دلیل هر چی که هست خوابِ شیرینی بود ...

از همین امروز تصمیم گرفتم یه تغیری تو مدل بچه داریم بدم.

 .یک این که دیگه بهش غذا ندم .انقدر ندم بهش چیزی که بفهمه مسجد جا گوزیدن نیست .میزارم جلوش از این به بعد خورد خورد ،نخورد به درک!

خسته شدم بس که با زر و برو فیلم و کارتون دنبالش کردم واسه یه قاشق غذا.

اخرم میریزه بیرون انگار داره گوه میخوره پدرسگ.

.

.

.

دو این که هر وقت خسته شدم و خوابم میومد بیام بخوابم ‌انگار نه انگار وجود داره اصن.

سه این که دیگه هر روز بیرون نبرمش و عذاب وجدان نگیرم واسه این که همش پا کارتونه..

به درک که خنگ میشه کند ذهن و کودن میشه .به یه ورم


زدمش و پرتش کردم از رو مبل پایین.

محبت و ناز کشیدن بچه انگار نتیجه عکس میده .




تو بغلم دراز کشیده داره شیشه میخوره...

با یه دستشم گوشمو داره بازی میده ...

گوشام تو این یکساله شده قدِ گوشای خر !انقدر که میکشتشون ..فکر میکنم فیتیش گوش داره بچه ...

دارم به زور میخوابونمش تا خودمم ولو شم.

خونه دوباره کثیف شده و زمینش لوچ وچسبناک.

خداروشکر بچه سالم و آرومی دارم.

فقط خودم به شدت بی حوصلم و بی انرژبم ..

این طفلک بازی میخواد جنب و جوش میخواد که من حسش رو ندارم..

اینم بگم از ۹۹ درصد ننه ها امروزی بهترماااا.

چاق شدم ..تو این تعطیلات ۳ کیلو رفتم بالا.همشیا میخوام بخوابم یا بخورم .

میدونم غلبه بلغم دارم 

ولی اراده اینو ندارم مراعات کنم و نخورم ...

خیلی فداکاری براش کردم .چشمم کور دندم نرم .

میخواستم دنیا نیارمش.



اتفاقات اخیر

هرزچندگاهی یاد اینجا میوفتم .

خوابیدم روی تختم در منزل پدری ،پسرم رو دارم روی پا تکون میدم .پسرک از همه جا بی خبر من چهارماه و بیست و یک روزه شده.

این که تو این چند ماه چقدر دهنم صاف شد بماند از عوارض پس از زایمان و بخیه و شیر دهی نگم بهتره .

شکمی که انگار یه بچه دیگه توشه .پشتم از شدت بچه بغل کردن مثل گوژپشت نوتردام شده.ابروهای درومده موهای رنگ نشده  همگی از دستاورهای مامان شدنِ.

با همسر همچنان بگو مگو داریم 

احساس خوشبختی دارم؟نه به هیچ وجه

روزهام همگی به شیر دادن آروغ گرفتن تلاش برای خوابوندن و دوباره تلاش مجدد برای دوباره خوابوندن پیش پیش کردن و لالایی خوندن میگذره.

یه موجود معصوم و پاک و از همه جا بی خبر رو دنیا اوردم 

گناهی نداره خواست خودش نبوده بیاد 

پس باید خوشحال و شاد باشم حداقل سعیم رو بکتم.