بزرگترین خدمتی که به خودم کردم همین دوچرخه سواری  تو پارک بود .

ایشالا ترسم بریزه باهاش خریدم برم .

همچنان چشمای پیرمرد پیرزن های پارک قلمبه میزنه بیرون .

چرا انقدر عجیبه براشون ؟

نظرات 3 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 12 مهر 1403 ساعت 15:36

دختر دومی را سوار دوچرخه کردم خودم دنبالش می دویدم می گفتم جلو را نگاه کن پا بزن
بالاخره دوچرخه سوار یاد گرفت
ولی رانندگی با ماشین را نه اگر چه گواهینامه دارد

یه مرد چهارشنبه 11 مهر 1403 ساعت 18:56 http://Whiteshadow.blogsky.com

حسرت می خورند و به تو حسودی می کنند

غلط میکنن
انواع اقسام ازادی رو داشتن چهل سال پیش ، خوشی زد زیر دلشون

کیمیا چهارشنبه 11 مهر 1403 ساعت 18:14

خوشبحالت خانوم ف باز تو تهرانی و شهر بزرگ و بافرهنگ من تو این تبریز خراب شده چیکار کنم جووناشونم مغز فندقین چه برسه به بقیه

کم نیار جولوشون بابا.مغزشون رو اکبند نگه داشتن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد