حالم خوب نیست
حال جسمیم
الان یک هفته بیستره که گلوم درد میکنه طوری که آب دهن رو با درد فراوون قورت میدم ،از اون ور کناره های زبونم متورم شده و دردناک که نمیتونم چیزی بخورم .
دکتر نرفتم چون دکترای نسبتا خوب هنوز تعطیلاتن مابقی که هستن کو.ن رو صندلی نگذاشته نسخه آنتی بیوتیک میدن دستت.
حالا هی بیا و بگو خوردم ، دکی حداقل یه نگاه کن یه نگاه دقیق تر
هییییچی
احساس میکنم سرطان گلو گرفتم
دیگه مرضی نیست که سرچ نکرده باشم درباره گلو
از یک طرف دندون هام به شدت اذیتم میکنن و منتظرم این تعطیلات ت.خمی تموم شه و برم جای همیشگی برای opj و باقی دردسرهاش.
سیتریزین و دیفین رو سر میکشم و استامینوفن و بروفن رو میرم بالا
بلکه اروم شم و بتونم بخوابم .
انسان چه موجود مزخرفیه
همین ربات ها بیان جای ما رو بگیرن به خدا
حداقل یه اسکنی چیزی میساختن میرفتیم توش درد و مرضامون رو تشخیص میداد و خود اصلاحی میکرد،
انقدر عنتر منتر قشر دکترِ سهمیه ای و بسیجی ِ بی سواد نبودیم .
امروز ششم عید هست
کسالت بار روتینوتکراری و صد البته ملال اور ادامه داره .
در حالی دارم مینویسم که به توالت پناه اوردم و رو فرنگی نشستم بلکه چند دقیقه ای به حال خودم رها بشم .
حقیقتا دلم یک سفرِ تنها و به غایت کثیف میخواد.
یه جایی برم که کسی منو نشناسه، حتی اسمم چیز دیگه ای باشه ، تو اونجا من یه مامان و یک همسر و یک دخترِ بابا نباشم .
هر غلطی خواستم بکنم
هر چی خواستم بخورم
هر چقدر خواستم بخوابم
لازم به تظاهر و حفظ ظاهر نباشه .
از سر اجبار حرف نزنم.
تلاش برای اروم کردن جو و تنش نکنم .
انگار که کر و لال هستم
فقط سکوت باشه سکوت و سکوت
…..
چقدر تختم رو دوس دارم .
خوابیدن رو
دراز کشیدن رو
به خواب رفتن و خواب دیدن رو
فکر میکنم سال ها بتونم رو تخت زندگی کنم اصن ، بدون این که کَکَم بگزه.
چرخه ی معیوبِ مریضی از خونه ی ما بیرون رفتنی نیست
عین یه مثلث عشقی شده
نوبت به نوبت بدون توقف دچارش میشیم .
مجددا افتادم
بدن درد دارم
سر درد
دلم مامانم رومیخواد
به وقت مریضی عین دختر بچه ای لوس و بهانه گیر میشم .
دلم میخواد مامانم باشه .برام سوپ درست کنه ،چایی تازه دم بریزه ،نازم رو بکشه و چک کنه تب دارم یا نه .
.
دو تا قرص انداختم که دومی مونده سر معدم
حالم خوب نیست و به هذیون گویی افتادم .
قیافم شده عین این جوجه های کتک خورده
داغون له افسرده مستعدِ گریه
با هر مریضی بچه نابود میشم
اره همینقدر ضعیفم
بچه بد مریضه ،سرفه پشت سرفه .
بدتر از اون زخم زبون و نیش و کنایه های پدرش من رو از پا در میاره .
جوری حرف میزنه و سرزش میکنه انگار من زن بابام .
انگار تقصیرِ منه طبق معمول و در انجام وظیفم کوتاهی کردم .
تو اینو نمیدی تو اونو میدی تو اینکارو میکنی تو اونکارو نمیکنی .
وای که میخوام سرم رو به دیوار بکوبم .
سه شبه که نخوابیدم
دلم نه عیدی میخواد نه پول نه مسافرت نه هیچی
دلم فقط خواب میخواد
یه خواب بدون استرس بچه بدون استرس غذای فردا بدون استرسِ از حرفایی مثل وااااای بازم که دراز شدی !
حالم از مامان بودن بهم میخوره .
حالم از مسئولیت و نگرانی بهم میخوره .
دلم میخواد هیشکی نباشم
…