به ‌خاطر تو زبانِ سکوت را آموختم تا از تو گلایه نکنم و با تلخی نگویمت که تو: تنهایم گذاشتی!

امروز ششم  عید هست 

کسالت بار روتین‌و‌تکراری و صد البته ملال اور ادامه داره .


در حالی دارم مینویسم که به توالت پناه اوردم و رو فرنگی نشستم بلکه چند دقیقه ای به حال خودم رها بشم .


حقیقتا دلم  یک سفرِ تنها و به غایت کثیف میخواد.

یه جایی برم که کسی منو نشناسه، حتی اسمم چیز دیگه ای باشه ، تو اونجا من یه مامان و یک همسر و یک دخترِ بابا نباشم .

هر غلطی خواستم بکنم 

هر چی خواستم بخورم 

هر چقدر خواستم بخوابم

لازم به تظاهر و حفظ ظاهر نباشه .

از سر اجبار حرف نزنم.

تلاش برای اروم‌ کردن ‌جو و تنش نکنم .

انگار که کر و لال هستم 

فقط سکوت باشه سکوت و سکوت 


…..


نظرات 6 + ارسال نظر
سلام یکشنبه 10 فروردین 1404 ساعت 16:44

چقدر جمله ها و روحیات شما شبیه دخترم است
بعضی وقتها شک می کنم نکنه هر دو یکی هستید

شاید هم باشیم :)

قره بالا شنبه 9 فروردین 1404 ساعت 20:30

منم دلم مسافرت میخواد
به ننه باباش گفتم میخوام اردیبهشت برم شیراز ، برگشته میگه بچه منم میبری؟
نخیر نمیبرمش، میخوام تنها برم آقا، تنهااااا

بچه خودشونو گردن نمیگیرن توقع دارن ما بگیریم :/

تراویس بیکل جمعه 8 فروردین 1404 ساعت 12:36 https://travisbickle4.blogsky.com/

سفر به غایت کثیف یعنی به لحاظ بهداشتی جای تمیزی نباشی؟

درسته

سوری چهارشنبه 6 فروردین 1404 ساعت 17:44

امیدوارم گره زندگیت باز بشه به اون آرامش برسی

مرسی قشنگ

مجید چهارشنبه 6 فروردین 1404 ساعت 13:48

یه بهونه ای بیار یه هفته برو سفر :) نمیشه؟

تو بگو سه ساعت ….

یه عاشق چهارشنبه 6 فروردین 1404 ساعت 12:07 https://arezoo62.blogsky.com/

سلام عزیزم
دقیقا همین حس دارم زندگی شده یکنواخت و روتین...امیدوارم حال دلتون خوب بشه

مرسی قشنگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد