امروز ششم عید هست
کسالت بار روتینوتکراری و صد البته ملال اور ادامه داره .
در حالی دارم مینویسم که به توالت پناه اوردم و رو فرنگی نشستم بلکه چند دقیقه ای به حال خودم رها بشم .
حقیقتا دلم یک سفرِ تنها و به غایت کثیف میخواد.
یه جایی برم که کسی منو نشناسه، حتی اسمم چیز دیگه ای باشه ، تو اونجا من یه مامان و یک همسر و یک دخترِ بابا نباشم .
هر غلطی خواستم بکنم
هر چی خواستم بخورم
هر چقدر خواستم بخوابم
لازم به تظاهر و حفظ ظاهر نباشه .
از سر اجبار حرف نزنم.
تلاش برای اروم کردن جو و تنش نکنم .
انگار که کر و لال هستم
فقط سکوت باشه سکوت و سکوت
…..
چقدر جمله ها و روحیات شما شبیه دخترم است
بعضی وقتها شک می کنم نکنه هر دو یکی هستید
شاید هم باشیم :)
منم دلم مسافرت میخواد
به ننه باباش گفتم میخوام اردیبهشت برم شیراز ، برگشته میگه بچه منم میبری؟
نخیر نمیبرمش، میخوام تنها برم آقا، تنهااااا
بچه خودشونو گردن نمیگیرن توقع دارن ما بگیریم :/
سفر به غایت کثیف یعنی به لحاظ بهداشتی جای تمیزی نباشی؟
درسته
امیدوارم گره زندگیت باز بشه
به اون آرامش برسی
مرسی قشنگ
یه بهونه ای بیار یه هفته برو سفر :) نمیشه؟
تو بگو سه ساعت ….
سلام عزیزم
دقیقا همین حس دارم زندگی شده یکنواخت و روتین...امیدوارم حال دلتون خوب بشه
مرسی قشنگ