چقدر تختم رو دوس دارم .
خوابیدن رو
دراز کشیدن رو
به خواب رفتن و خواب دیدن رو
فکر میکنم سال ها بتونم رو تخت زندگی کنم اصن ، بدون این که کَکَم بگزه.
چرخه ی معیوبِ مریضی از خونه ی ما بیرون رفتنی نیست
عین یه مثلث عشقی شده
نوبت به نوبت بدون توقف دچارش میشیم .
مجددا افتادم
بدن درد دارم
سر درد
دلم مامانم رومیخواد
به وقت مریضی عین دختر بچه ای لوس و بهانه گیر میشم .
دلم میخواد مامانم باشه .برام سوپ درست کنه ،چایی تازه دم بریزه ،نازم رو بکشه و چک کنه تب دارم یا نه .
.
دو تا قرص انداختم که دومی مونده سر معدم
حالم خوب نیست و به هذیون گویی افتادم .
ایشالا بهتر بشی.استراحت بکن عزیزم
چشم مرسی